زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۳۱ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

 

حضرت علی (ع)  _  مدح

 

 

 بازوی کردگار ، علی بود و بس علی (ع)

سردار نامدار ، علی بود و بس علی (ع)

 

فردی که گشت گرد نبی بین دشمنان

با زخم بی شمار ، علی بود و بس علی  (ع)

 

مردی  که جبرئیل ز سوی خدا بر او

آورد ذوالفقار ، علی بود و بس علی (ع)

 

در لیله المبیت به جای نبی که خفت ؟

تا جان کند نثار ، علی بود و بس علی (ع)

 

شیری که روبهان همه از بیم تیغ او

گفتند الفرار ، علی بود و بس علی (ع)

 

مرد افکنی که خواند رسولش تمام دین

در روز کارزار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آن که به نص انفسنا جان احمدش

فرمود کردگار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آن بت شکن که بر سر دست نبی شکست

بت ها خلیل وار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آنکس که مصطفی به غدیرش امام خواند

در بین صد هزار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آن عاشقی که در دل شب گرد نخل ها

بگریست زار زار ، علی بود و بس علی (ع)

 

کوهی که در برابر یک ناله یتیم

میگشت بی قرار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آنکه به پایداری و صبر و شهامتش

دین گشت پایدار ، علی بود و بس علی (ع)

 

سیف اللهی که شخص رسول خدا بر او

میکرد افتخار ، علی بود و بس علی (ع)

 

وجه اللهی که در دل شب رخ به خاک سود

با چشم اشکبار ، علی بود و بس علی (ع)

 

عین اللهی که هر چه نبی دیده بود او

میدید آشکار ، علی بود و بس علی (ع)

 

رزم آوری که دشمن او از کرامتش

گردید شرمسار ، علی بود و بس علی (ع)

 

مولود کعبه کز قدم خویش کعبه را

بخشید اعتبار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آنکو که شد ولایتش از جانب خدا

محکمترین حصار ، علی بود و بس علی (ع)

 

آنکو که قاتلش به عنایات و رحمتش

بودی امیدوار ، علی بود و بس علی (ع)

 

عرشی که چون حسین و حسن ذات کبریا

دادش دو گوشوار ، علی بود و بس علی (ع)

 

مردی که در ز قلعه ی خیبر گرفت و کند

با دست اقتدار ، علی بود و بس علی (ع)

 

عبدی که دست قدرت او کرد در سپهر

خورشید را مهار ، علی بود و بس علی (ع)

 

میثم بدین قصیده خود انصاف ده بگو

دین را زمامدار ، علی بود و بس  علی (ع)

 

استاد غلامرضا سازگار      

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۰۳:۳۴
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  مناجات / شهادت

 

 

شکر می گویم خدا را خلقتم زهرایی است

شد گواهم اشک جاری طینتم زهرایی است

 

گر نگاهی هم نمایم دست من خواهد گرفت

من نخواهم شد ذلیل و عزتم زهرایی است

 

فاطمیه از محرم بیشتر جلوه کنم

بر جهان تاثیر دارم قدرتم زهرایی است

 

من حسینی بودنم را خرج مادر می کنم

شاهدم باشد خود او هیئتم زهرایی است

 

عاشقی گفتا که اصلا قبر می خواهم چکار

بی نشانم کن ببینم تربتم زهرایی است

 

مادری اش روز محشر تازه گل خواهد نمود

تازه می فهمم خدایا قیمتم زهرایی است

 

شد به یک سیلی تمام چهره های ما کبود

غصه هایم گریه هایم غربتم زهرایی است

 

آن زمانی که زند تکیه به کعبه مهدی اش
فاش میگویم به عالم دولتم زهرایی است

 

جواد حیدری               

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

آتش و این همه اسرار نمی دانستیم

پشت در ماندن و دیوار نمی دانستیم

 

مادری در وسط شعله اگر گیر کند

نتوان گشت بر او یار نمی دانستیم

 

کمک بانوی مظلومه به مظلوم چه سود

چون رسد شعله به رخسار نمی دانستیم

 

دود و آتش چو در اُفتند نفسگیر شوند

بعد از آن داغی مسمار نمی دانستیم

 

دور یک یاس در آتش همه هم جمع شوند

کار او بگذرد از کار نمی دانستیم

 

نقشه ی سقط جنین را همه می دانستند

که روی خاک نهد بار نمی دانستیم

 

هیچکس یاریِ مظلومه و مظلوم نکرد

نه مهاجر و نه انصار نمی دانستیم

 

با وجودی که زمین خوردَنِشان را دیدند

هیچ انگار نه انگار نمی دانستیم

 

تا چهل شب علی و فاطمه یاری جستند

ای دریغا ز یکی یار نمی دانستیم

 

اهل این شهر جفا کار تر  از سامری اند

غم موسی شده تکرار نمی دانستیم

 

کار انصار و مهاجر بخدا عبرتِ ماست

نتوان گفت دگر بار نمی دانستیم

 

 

محمود ژولیده                  

 

         

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۱۴:۵۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

باور نمی کنم که پریدی ز باورم

باور نمی کنم که چه ها آمده سرم

 

باور نمی کنم که گذشتی ز دخترت

حالا سه ماه رفته ای و از گریه ها ترم

 

حالا سه ماه می شود افتاده ام ز پا

حالا سه ماه می شود اینگونه پرپرم

 

از شام تا به صبح  تنم تیر می کشد

از صبح تا به شب منم و زخم بسترم

 

پایی نمانده تا که بیاید به یاریم

چشمی نمانده تا که از این راه بگذرم

 

از شانه کردنم حسنم گریه می کند

حتی نشد برای حسین آبی آورم

 

تا سرفه می کنم پر خون می شود تنم

باید لباس تازه ی خود را در آورم

 

من باردار بودم و محسن صدا زدیش

اما نبود قسمتم او را که بنگرم

 

آتش گرفت دامنم و در به سینه خورد

همراه آن شکست تمامی پیکرم

 

شکر خدا که فضه به دادم رسیده بود

فضه اگر نبود که می سوخت دخترم

 

امروز در جوار تو و در شبی دگر

کنج خرابه می روم و اشک می برم

 

کنج خرابه پیش یتیمی که مثل من

گیسو سپید گریه کند در برابرم

 

با لُکنتش دوباره زبان بازی کند

بابا خوش آمدی به نفسهای آخرم

 

گیسو به خون و چاک لب و چهره سوخته

یعنی تویی مسافر من نیست باورم

 

باید ز نیزه شرح گلوی تو بشنوم

باید که از جراحت تو سر در آورم

 

دستی بکش به روی سرم تا که حس کنم

چون دختران شام پدر آمده برم

 

دستی بکش به روی سرم تا که حس کُنی

آتش گرفت سوخت تمامی معجرم

 

حسن لطفی                

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۲۰
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت  

 

 

ای ز نبی ربوده دل ، روی خدا نمای تو
وی ز علی گره گشا ، دست گره گشای تو


پیش روی نبی نبی ، عازم دست بوسیت
پشت سر علی علی ، ملتمس دعای تو


روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس
دل برد از ملائکه ذکر خدا خدای تو


درد نگفته ی دلت اشک شبانه ی علی
حرف دل علی بود گریه ی بی صدای تو


ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند
جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو


تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان
محسن بی گناه تو ، شد سپر بلای تو


بازوی بسته شیر حق ، راهی مسجد النبی
تو در قفای او روان ، حسین در قفای تو


تا ز علی نهان کنی ، قصه ی گوشواره را
دست تو بود بر روی ، روی خدا نمای تو


تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی
ناله ی وای وای ما ، گریه های های تو


تربت بی چراغ تو ، سینه ی داغـدار ما
قبر تو هر کجا بود ، در دل ماست جای تو

 

استاد سازگار       

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۴
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

 دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی


گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی


وقتی که باغ می سوخت ، بلبل به گریه می گفت
آتش زدن ندارد ، باغی که شد خزانی


ما داغ دیده بودیم ، امت به جای لاله
هیزم به خانه ی ما ، آورد ارمغانی


جای غلاف شمشیر ، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند ، در عین جان فشانی


بابا ببین پس از تو ، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو ، کردند قدر دانی


رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی


برخیز یا محمد (ص) ، اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن ، این نیست قهرمانی


شب تا سحر نخفتم ، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی


سوز درون  میثم  هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا  داغی است جاودانی

 

استاد سازگار      

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۸
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی

چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

 

وقتی تنور خانه روشن شد برایت

گفتم خدا را شکر کم کم رو به راهی

 

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد

دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

 

از بس به پای گریه هایت آب رفتی

چون پوستی بر استخوانی مثل کاهی

 

پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون

از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

 

از درد شانه ، شانه می افتد ز دستت

خون می نشیند کنج لب هایت ز آهی

 

در خواب بودی چادرت را باز کردم

شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

 

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست

زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

 

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی

از سر گذشتم ، از جدایی ، بی پناهی

 

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم

گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

 

در حلقه ی  نامحرمان و نیزه داران

هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی

 

   حسن لطفی           

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۰۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت 

 

 

عجب به عهد رسول خدا وفا کردند
فزون ز حد توان بر علی جفا کردند


به جای لاله و گل بار هیزم آوردند
شراره هدیه به ناموس کبریا کردند


هزار مرتبه خشم خدا بر آن امت
که قصد سوختن خانه ی  خدا کردند


به جای مزد رسالت زدند فاطمه را
نه از خدا نه ز پیغمبرش حیا کردند


غلاف تیغ گواهی دهد که سنگـدلان
چگونه فاطمه را از علی جدا کردند


چهار کودک معصوم در دل دشمن
به مادر و پدر از سوز دل دعا کردند


خدا گواست که از بیم آه فاطمه بود
اگر ز بازوی مولا طناب وا کردند


چه اتفاق عظیمی به پشت در رخ داد
چه شد که محسن شش ماهه را فدا کردند


علی ولی خدا را که جان احمد بود
پی رضایت شیطان دون رها کردند


خدا گواست قلم شرم می کند میثم
از اینکه شرح دهد با علی چه ها کردند

 

استاد غلامرضا سازگار        

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۱۴
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _ شهادت

 


دق مرگ می شوم ز نفسهای آخرت

دق مرگ گردد آن که چنین کرد پرپرت

 

جان می دهی تمامی شب در برابرم

جان می کنم تمامی شب در برابرت

 

یا آه آه می کشی از درد سینه ات

یا وای وای می کنم از زخم بسترت

 

تب کرده ای دوباره و چیزی نیافتم

جز دستمال گریه خود تا نَهَم سرت

 

شب تا که می رسد هوس شانه می کند

با دیدن دو دست تو گیسوی دخترت

 

اما هزار حیف که دستی شکسته و

جانی نمانده است به بازوی دیگرت

 

اما هزار حیف که خوابم نمی برد

شاید... ببینمت به حیاطی که در برت

 

می بوسیَم دوباره و لبخند می زنی

نان می پزی کنار تنور معطرت

 

مرهم تمام گشت و شبم شد سحر ولی

خون می چکد هنوز ز پرهای معجرت

 

باور مکن که زنده بمانم شبی دگر

دق مرگ می شوم ز نفسهای آخرت

 

حسن لطفی     

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۴۹
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

تو در بیت ولایت بعد مادر ، مادری زینب  
تو از طفلی امیرالمؤمنین را یاوری زینب  


به دست کوچک خود پاک کن اشک از رخ بابا 
عزیزم هرچه باشد تو علی را دختری زینب  


مبادا تشنه بر بالش گذارد سر ، حسین من 
تو از امشب بر او هم مادری هم خواهری زینب  


ببخش این روزها گر در بغل نگرفتمت مادر 
تو بهتر از همه واقف ز حال مادری زینب  


من ار تنها شدم بودی تو تنها یاورم اما 
تو بعد از مادرت از مادرت تنهاتری زینب  


مدینه سنگر فریاد من گردید و می بینم 
تو در دروازه ی کوفه مرا همسنگری زینب  


حسینم روز عاشورا شود تنها و می دانم 
تو تنها در دل دشمن بر او یک لشکری زینب  


اگر من خطبه خواندم چون رسول الله می بینم 
تو در روز خطابه ذوالفقار حیدری زینب  


مرا دخت نبوت پرور ار گفتند در عالم 
تو در کرب و بلا دخت ولایت پروری زینب  


اگر با سوز نظمش راه پیدا کرده در دل ها 
تو  "میثم"  را به هنگام سرودن رهبری زینب 

 

غلامرضا سازگار             

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۰۳
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _ شهادت

 

 

بین روضه می شود حس چون حضور فاطمه (س)

بیت الاحزان است هیأت یا که طور فاطمه (س)

 

ساده و خلوت ولی خیر کثیر عالم است

روضه های خانگی و جمع و جور فاطمه (س)

 

برکت نذری و نان روضه ها باشد گواه

باز در کار است دستاس و تنور فاطمه (س)

 

نام ما در مصحف زهرا (س) چنین خورده رقم

سینه زن های اصیل غرق شور فاطمه (س)

 

از غبار چادر زهرا (س) سرشتند اشک را

طینت اهل بکا از جنس نور فاطمه (س)

 

دست هامان روی صورت می خورد بی اختیار

با بیان واژه ی کوچه ... عبور فاطمه ...

 

سید پوریا هاشمی        

      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم

بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

 

با این دو زمزمی که خداوند داده است

بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

 

بر روی بال های سپید ملائکه

بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

 

کنجی نشته ایم و کنار پیمبران

بر دختر پیمبرمان گریه می کنیم

 

بر لاله های بستر او خیره می شویم

بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

 

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت

حالا کنار باورمان گریه می کنیم

 

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود

اول برای مادرمان گریه می کنیم

 

 

علی اکبر لطیفیان                 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۰۴
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  مرثیه

 


روضه آن‌جاست که سرتاسرِ در آتش بود

رویِ در، نقشِ گل پرپرِ در آتش بود


باورِ دستِ به هم بسته ی ساقی سخت است

سخت تر دیدن آن ساغرِ در آتش بود


پاره‌ی جان نبی بود، چه می‌دید خلیل؟

شعله، دور و برِ پیغمبر در آتش بود


پدری با کفنی تازه ـ که گویی می‌سوخت ـ

داغدار غم این دختر در آتش بود


پیش زهراـ به خداـ بردن حیدر داغش

بدتر از داغیِ میخ درِ در آتش بود


غم پرپر شدن غنچه‌ی زیبای علی

غصه‌ی لاله‌ی ناباور در آتش بود


فاطمه، جانِ علی بود، علی هم می‌سوخت

ناله‌ی فاطمه‌ از حیدر در آتش بود


گفت: ای فضه بیا ! ... عالمی آمد به فغان

چه غمی در نفس آخر در آتش بود


پر زدی دورِ علی عمری و دیگر چه نیاز

آه ! پروانه ! به بال و پر در آتش بود


آنچه خواندم من و مثل پسرت پیرم کرد

به خدا منظره‌ ی  مادر در آتش بود

 

 

 قاسم صرافان             

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۰۸:۴۳
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  مرثیه

 


خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه

 

جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه

 

در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من اینبار به این در برسه

 

کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه

 

سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه

 

سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه

 

خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه

 

همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه

 

میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات ناله‌ی : مادر مادر ... برسه

 

کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون
وقتی بالای سر لاله‌ی پرپر برسه

 

بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه

 

بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه

 

 

قاسم صرافان            

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۵۵
AHR