زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۳۴ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

 

امام زمان (عج)  _  انتظار

 

 

مرغ دل میاد به خونه اگه آقامون بیاد

دوباره نغمه میخونه اگه آقامون بیاد

 

از من و هرکی مثل من که پیِ دنیا میره

دل نازش غرق خونه اگه آقامون بیاد

 

رو سر ما نوکرا دست نوازش میکشه

می بینی چه مهربونه اگه آقامون بیاد

 

دست ما رو می گیره تا کربلا باهاش میریم

برامون روضه می خونه اگه آقامون بیاد

 

اون میاد و شهدا پشت سرش باهاش میان

آخه یار بی کسونه اگه آقامون بیاد

 

یه سحر بلند می شی ؛ بوی بهار و  میشنُفی

آسمون رنگین کمونه اگه آقامون بیاد

 

از غم حـسـیـن و فـاطـمـه حکایت می کنه

اشک چشماش دونه دونه اگه آقامون بیاد

 

محمدجواد فارسی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۴۲
AHR

 

امام زمان (عج)   _   عاشقانه / انتظار

 

 

بـرده ندیده دل ز ما ، صورت دلـربای تو

جلوه‌ گر از نقاب هم روی  خدا نمای  تو

 

مصلح کل عالمی ، منجی نسل آدمی

دست خداست سیدی ! دست گره‌ گشای تو

 

پیش‌ تر از ولادتم ، مهر تو بوده عادتم

تو بودی آشنای من ،  من شدم آشنای تو

 

همدم  سینه‌ خستگان !   یاور دل‌ شکستگان !

ای همه جا کنار من ، بگو کجاست جای تو ؟

 

تو کعبه‌‌ ای ، تو زمزمی  ،  ذکر بگو مگر دمی

رسد به گوش عالمی زمزمه ی  دعای تو

 

چه  می شود که گل کند بوسه ی ما به پای تو

 

خوش آن دمی که بنگرد شهید دشت کربلا

پرچم سرخ خویش را بر سر  شانه‌ های  تو

 

رو به سوی مطاف کن ، طواف کن طواف کن

تا ببرد دل از حرم ، چهره ی دلربای تو

 

صدایت از حــرم رسد به گوش عالمی ولی

خوشا کسی که در حــرم می شنود صدای تو

 

سلطنت بهشت را خنده زنان رها کند

«میثم» اگر شبی شود پشت دری گدای تو

 

 

غلامرضا سازگار   

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۲۶
AHR

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم

شعله با ناله برآید همه دم از جگرم

 

جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه

که چه آورده جفای متوکّل به سرم

 

می دوانید پیاده به پی خویش مرا

گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم

 

آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب

گشت از شدّت غم ، مرگ عیان در نظرم

 

خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب

شرم ننمود در آن لحظه  ز جدّ و پدرم

 

زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی

ریخته خاک یتیمی به عذار پسرم

 

با که این ظلم بگویم که به زندان بلا

قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم

 

هر زمان هست در این دار فنا مظلومی

حق گواه است که من از همه مظلوم ترم

 

فخر "میثم"  همه این است به فردا کامروز

هم ثنا گستر من آمده هم نوحه گرم

 

 

 

غلامرضا سازگار      

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۸
AHR

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

ای نجل جواد ابن رضا، حضرت هادی 
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی 


یک عمر ستم دیـده ز جورِ متوکل
در آینۀ صبح و مسا حضرت هـادی 


دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی 


بردند همان شب که سوی بـزم شرابت 
چون از تو نکردند حیا ؟  حضرت هادی 


افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد 
بی جرم و گنه ، قوم دغا حضرت هادی 


افسوس ، به جور از حرم مادر و جدت 
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی 


کس از غم ناگفته‌ ات ای یوسف زهرا 
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی 


کشتند تو را در دل غربت ، به چه جرمی ؟ 
ای جان جهانت بـه فدا ! حضرت هادی 


بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر 
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی 


در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر 
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی 


"میثم"  به تو و غربت تو اشک فشاند 
ای کشتۀ  بی‌ جرم و خطا حضرت هادی

 

 

 غلامرضا سازگار   

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۹
AHR

 

امام هادی (ع)   _   مدح / شهادت

 

 

در بارگاه قدس اگر بار می دهند

تنها به احترام رخ یار می دهند

چون در ازاش خون دل و دار می دهند

این بار را به میثم و عمار می دهند

ماییم و بی قراری و حال و هوای تو

 

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید

از زیر کام واژه برایت سخن کشید

آوازه ی صفات تو را تا قرن کشید

باریست بار عشق که باید به تن کشید

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

 

پیداست در معانی اسمت مقام ها

در کوره ی محبت تو پخته خام ها

مشغول طوف گرد تو بیت الحرام ها

در حکم واجب است به تو احترام ها

این حرفها کمیست ز مدح و ثنای تو

 

تا روز حشر دست به دامان تو خلیل

شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل

مدح تورا نوشته  "محدث"  ازین قبیل

آب وضوی نافله ات آب سلسبیل

در  "منتهی"  نوشته نشد منتهای تو

 

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان

افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان

در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان

دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو

 

دریا اگر به قلّت جو لطف میکند

عادت به جود دارد و او لطف میکند

مثل شراب که به سبو لطف میکند

دست شفای تو به عدو لطف میکند

نذری نموده مادر او هم برای تو

 

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست

بی جلوه ی تو روز کم از شام تیره نیست

کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست

این جامعه بدون حضورت کبیره نیست

آموختیم معرفت از حرف های تو

 

گرچه گرفت شهر قراری که داشتی

رنگ خزان ندید بهاری که داشتی

چون جود بود عادت و کاری که داشتی

معروف شد گدای دیاری که داشتی

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

 

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم

با التماس قافیه را تر گذاشتم

پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم

دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

می میچکد ز نون تو و قاف و یای تو

 

ساکت شدیم دم ز تو خفاش ها زدند

رجاله ها به نام تو سنگ جفا زدند

نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند

خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند

ما را ببخش چون که نماندیم پای تو

 

دارم نگاه میکنم این اتفاق را

آشفتگی حق و هجوم نفاق را

این گنبد نداشته ی بی چراغ را

این صحن خالی تو و این درد و داغ را

عالم فدای بغض دل بی صدای تو

 

تبعید سهم خوب ترین مرد عالم است

بازین چه شورش است که در عرش ماتم است

می پیچد از عطش به خودش قامتش خم است

اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

افتاد از شراره ی این زهر نای تو

 

وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد

زهری که از مصیبت آن دیده تار شد

خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد

حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

صد شکر آمده پسرت در عزای تو

 

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب

لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب

پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب

بردند دست بسته تو را مجلس شراب

این لحظه ها رسید دگر کربلای تو

 

سر داشتی بروی تن اما حسین نه

صد شکر داشتی بدن اما حسین نه

هم آب بود هم دهن اما حسین نه

کردند بر تنت کفن اما حسین نه

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو

 

 

سید پوریا  هاشمی  

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۴
AHR

 

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

آه در سینه ام از زهر شراری برپاست

آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست

 

سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد

حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست

 

مادرم آمده بالین منِ چشم به راه

تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست

 

دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید

بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست

 

گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم

مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست

 

مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد

راه می آمد و می دید سری بر نی هاست

 

سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت

خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست

 

 

حسن لطفی   

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۳
AHR