زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار حضرت رقیه» ثبت شده است

 

زبان حال حضرت رقیه (س)   _   ذکر مصیبت

 

 

اینجا بهانه های زدن جور می شوند

کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی

کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام

یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی

 

اصلاً نه ،  بی بهانه زدن عادت همه است

حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند

دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم

چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند

 

آن قدر پیش طفل تو خیرات ریخته اند

نان های خشک خانه یشان هم تمام شد

امروز هم به نیت تفریح آمدند

عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد

 

اینجا که زخم از در هر خانه می زنند

اینجا که بند بر پر پروانه می زنند

با گوشواره های خودم ناز می کنند

این دختران که سنگ به ویرانه می زنند

 

صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند

ما را خلاصه غالب اوقات می زنند

یک در میان به روی من و عمه می خورد

سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند

 

از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد

لکنت زبان من نه مداوا نمی شود

پیرزنی که موی مرا می کشید گفت :

زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود

 

دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نامردهای شام چه مردانه می زنند

دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو

دارند حرف کار که در خانه می زنند ؟

 

حسن لطفی

 

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۱۴
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)   _   ذکر مصیبت

 

 

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا

از نفس های کم و مختصر انداخت مرا

 

خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو

بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

 

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد

دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا

 

ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم

آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا

 

عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو

پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا

 

آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم

از روی ناقه ی عریان ، پدر انداخت مرا

 

می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند

بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا

 

دل خورشید به حال من و زینب می سوخت

تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت ؟

 

مسعود اصلانی

 

 


کانال تلگرام اشعار آیینی «زائرانه»  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۲
AHR

 

حضرت رقیه (س)   _   شهادت

 

آتش کسی به بال کبوتر نمی زند
مردی تشر به کودک مضطر نمی زند

سیلی کسی به صورت دختر نمی زند
گمگشته را که خصم مکرر نمی زند

ترساندن یتیم دل شب عجیب نیست
گریاندن غریب مرتب عجیب نیست

گیسو کشیده را که به گیسو نمی کشند
قد خمیده را که به هر سو نمی کشند

طفل یتیم را به سر مو نمی کشند
دخت سه ساله را که به زانو نمی کشند

حقش نبود خنده به چشم تَرَش دهند
گریان به دست عاطفه ی مادرش دهند

از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند
لکنت گرفته را به تبسم نمی زنند

جا مانده را به جای ترحم نمی زنند
تنها به جرم یک دو تکلم نمی زنند

با گریه گفت: شیخ !  یتیمم مرا نزن
من خود می آیم از پی تو ، بی هوا نزن

با گوشواره بچه کشیدن شجاعت است ؟
یا بر یتیم نعره کشیدن شجاعت است ؟

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است ؟
یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است ؟

شکر خدا که عمه به این دردسر نخورد
از قافله نماند  و  به رویش تشر نخورد

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز
بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز
می خواند گه به قد خمیده کمی نماز

گفت ای پدر ببین به رخ نیلی ام زدند
گوشم نمی شنید ز بس سیلی ام زدند

حیرت زده مقابل بابا نشست و دید
شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید
دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

این سر دگر برای پدر سر نمی شود
رأس بریده مرهم دختر نمی شود   

 

محمود ژولیده

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۷
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

جای سیلی ز روی گونه ی من پاک نشد

 رد شلاق به روی کمرم هست هنوز

می توانم بخدا با تو بیایم بابا

جان زهرا کمی از بال و پرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن

سایه ی رحمت بابا به سرم هست هنوز

من که از حرمله و زجر نخواهم ترسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گفت که می زنمت اسم پد ررا ببری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

همه دم ناز کشید و به دلم تسکین داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

با زمین خوردن من دیده ی خود می بندد

شرم در چهره ی ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود ؟

همه ی خاطره ها در نظرم هست هنوز

غصه ی معجر من را نخوری بابا جان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

 

مهدی نظری

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۹
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

رفتی سفر اصلا نگفتی دختر تو
دق می کند بعد از تو و آب آور تو


پای برهنه سر برهنه روی ناقه
منزل به منزل من به دنبال سر تو


بابای از گل بهترم دیدی چگونه
سیلی زدند بر دخترت در محضر تو


پا می شوم من دست بر دیوار دارم
حالا شدم دیگر شبیه مادر تو


دیدی برای شست و شوی زخم هایم
جانش به لب می آید هر شب خواهر تو


یادم نرفته هر کسی همراه خود داشت
بر روی نی یا دشنه ای بال و پر تو


اصلا نپرس ازمن چه کردم معجرم را 
من هم نمی پرسم دگر از حنجر تو


با خنده های ساربان یادم می آید
خیر تو ، انگشت تو و انگشتر تو


حلقه زدند نامحرمان دور و بر من
هجده سر بر روی نی دور و بر تو


فکرش نمی کردم که اینقدر سخت باشد
شرمنده ام بابا شدم دردسر تو 

 

محمد رسولی

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۸
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

 خنده بر پاره گریبانی مان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

 

 از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه

 سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

 

 هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم

 بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

 

 شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا

 وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

 

 بدترین خاطره آن بود که در آن مدت

 مردم روم نگهبانی مان می کردند

 

 هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود

 تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

 

 علی اکبر لطیفیان

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۹
AHR

 

 حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

 اولین روز از مه صفر و ...
سر آقای ما به شام آمد
عید دشمن به جای نقل و نبات
سنگ ها روی پشت بام آمد


کودکان پا برهنه و خسته
دست ها بسته چشم ها گریان
در میان نگاه های حرام
عمه هم روی ناقه ی عریان


جگر عمه بیشتر می سوخت
هر زمان گوش پاره را می دید
حرمله خنده بر لبانش داشت
تا سر شیرخواره را می دید


باز هم زجر لعنتی بود و ...
شعله بر جان بچه ها افتاد
سر عباس از سر نیزه
بارها زیر دست و پا افتاد


بین این راه با دف و آواز
پیش چشم رقیه رقصیدند
هر کجا اشک عمه جاری شد
پیرزن ها به عمه خندیدند


سر شش ماهه را روی نیزه
پیش چشم رباب می بردند
کاروان را سپاه نامحرم
سوی بزم شراب می بردند


اسم تشت طلا وسط آمد
به غرور یتیم ها پا خورد
عمه ام مرد و زنده شد وقتی
خیزران بر لبان بابا خورد

 

مهدی نظری

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۸
AHR