زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۱۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار محرم» ثبت شده است

 

زبان حال حضرت رقیه (س)   _   ذکر مصیبت

 

 

اینجا بهانه های زدن جور می شوند

کافی ست زیر لب پدرت را صدا کنی

کافی ست یک دو بار بگویی گرسنه ام

یا ناله ای به خاطر زنجیرِ پا کنی

 

اصلاً نه ،  بی بهانه زدن عادت همه است

حرف گرسنگی نزدم باز هم زدند

دیدم که بر لبان تو می خورد پشت هم

چوب تری که قبل لبت بر سرم زدند

 

آن قدر پیش طفل تو خیرات ریخته اند

نان های خشک خانه یشان هم تمام شد

امروز هم به نیت تفریح آمدند

عمه کجاست چادر من ؟ ازدحام شد

 

اینجا که زخم از در هر خانه می زنند

اینجا که بند بر پر پروانه می زنند

با گوشواره های خودم ناز می کنند

این دختران که سنگ به ویرانه می زنند

 

صبح و غروب و شام که فرقی نمی کند

ما را خلاصه غالب اوقات می زنند

یک در میان به روی من و عمه می خورد

سنگی که سمت خیمه ی سادات می زنند

 

از آن شبی که زجر مرا دست عمه داد

لکنت زبان من نه مداوا نمی شود

پیرزنی که موی مرا می کشید گفت :

زلفی که سوخته گره اش وا نمی شود

 

دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نامردهای شام چه مردانه می زنند

دیدم به روی نیزه و پرسیدم از عمو

دارند حرف کار که در خانه می زنند ؟

 

حسن لطفی

 

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۵ ، ۰۹:۱۴
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)   _   ذکر مصیبت

 

 

روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا

از نفس های کم و مختصر انداخت مرا

 

خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو

بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا

 

گذر از کوچه و بازار برایم بد شد

دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا

 

ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم

آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا

 

عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو

پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا

 

آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم

از روی ناقه ی عریان ، پدر انداخت مرا

 

می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند

بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا

 

دل خورشید به حال من و زینب می سوخت

تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت ؟

 

مسعود اصلانی

 

 


کانال تلگرام اشعار آیینی «زائرانه»  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۰۲
AHR

 

زبان حال حضرت زینب (س)   _   اربعین

 

 

بی تو قفس با آسمان فرقی ندارد

بود و نبود این جهان فرقی ندارد

وقتی نباشی این و آن فرقی ندارد

دیگر بهارم با خزان فرقی ندارد

دیگر چه فرقی می کند قحطی آب است

دریا بدون تو برای من سراب است

 

تو قول دادی آشنای هم بمانیم

شانه به شانه پا به پای هم بمانیم

تا دست در دست عصای هم بمانیم

تا آخرین لحظه برای هم بمانیم

از روی تل دیدم سوی گودال رفتی

اینقدر دست و پا زدی از حال رفتی

 

خواهر بمیرد که دگر یاری نداری

تنها شدی و هیچ غمـخواری نداری

دور و برت حتی عزاداری نداری

خواهر اسارت می رود کاری نداری

جان برادر صبر هم اندازه دارد

زینب برای چند غم اندازه دارد

 

انگار خاک کربلا آتش گرفته

موی تمام بـچه ها آتش گرفته

از تشنگی لب های ما آتش گرفته

پیراهنت دیگر چرا آتش گرفته ؟

پاشو ابولفظلم ببـین خواهر غریب است

ذکر مدام زینبت امن یجیب اســت

 

دیدم به دست ساربان انگشترت رفـت

دیدم که دستی سمت گوش دخترت رفت

دیدم به روی نیزه حتی حنجرت رفت

یک نیزه پشت خیمه پیش اصغرت رفت

با نیزه دنبال سر شش ماهه رفتند

آری سراغ اصغر شـش ماهـه رفتند

 

خیمه به غارت می رود وقتی نباشی

زینب اسارت می رود وقتی نباشی

بزم جسارت می رود وقتی نباشی

دار و ندارت می رود وقتی نباشی

ما را میان سلسله بردند کوفه

همراه شمر و حرمله بردند کوفه

 

 

صابر خراسانی

 


کانال تلگرام  زائرانه  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ فروردين ۹۵ ، ۱۳:۳۹
AHR

 

حضرت رقیه (س)   _   شهادت

 

آتش کسی به بال کبوتر نمی زند
مردی تشر به کودک مضطر نمی زند

سیلی کسی به صورت دختر نمی زند
گمگشته را که خصم مکرر نمی زند

ترساندن یتیم دل شب عجیب نیست
گریاندن غریب مرتب عجیب نیست

گیسو کشیده را که به گیسو نمی کشند
قد خمیده را که به هر سو نمی کشند

طفل یتیم را به سر مو نمی کشند
دخت سه ساله را که به زانو نمی کشند

حقش نبود خنده به چشم تَرَش دهند
گریان به دست عاطفه ی مادرش دهند

از پا فتاده را به تهاجم نمی زنند
لکنت گرفته را به تبسم نمی زنند

جا مانده را به جای ترحم نمی زنند
تنها به جرم یک دو تکلم نمی زنند

با گریه گفت: شیخ !  یتیمم مرا نزن
من خود می آیم از پی تو ، بی هوا نزن

با گوشواره بچه کشیدن شجاعت است ؟
یا بر یتیم نعره کشیدن شجاعت است ؟

او را شبیه برده کشیدن شجاعت است ؟
یا هر طرف به خنده کشیدن شجاعت است ؟

شکر خدا که عمه به این دردسر نخورد
از قافله نماند  و  به رویش تشر نخورد

یک شب دوباره باز پریده ز خواب ناز
بابای خویش را طلبیده به رمز و راز

نقش پدر به دیده کشیده به صد نیاز
می خواند گه به قد خمیده کمی نماز

گفت ای پدر ببین به رخ نیلی ام زدند
گوشم نمی شنید ز بس سیلی ام زدند

حیرت زده مقابل بابا نشست و دید
شد باز پلک زخمی بابا و بست و دید

تا دست زد بر آن لب و دندان شکست و دید
دستی به ابرویش زد و از هم گسست و دید

این سر دگر برای پدر سر نمی شود
رأس بریده مرهم دختر نمی شود   

 

محمود ژولیده

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۰۷
AHR

 

حضرت علی اصغر (ع)   _   شهادت

 

 

با چه رو خیمه برم این سر آویزان را

چه کنم مشکل این حنجر خون ریزان را

 

به سفیدی گلوی تو کسی رحم نکرد

رسم کوفی است بگیرند هدف ، مهمان را

 

دست و پایی زدی و باز تبسم کردی

پس خدا بوسه زند این دو لب خندان را

 

بوسه بر این سر  پاشیده ز هم مشکل نیست

من چه سان دفن کنم پاره ای از قرآن را ؟

 

مشکل اینجاست که سر نیزه امانت ندهد

اهل غارت نکند رحم ، گل پنهان را

 

من دهم با چه زبانی خبرت را به رباب

آب داده ست سه شعبه گلوی عطشان را

 

بعد از این است که بر سینه ی من جا داری

نزد مادر ببرم آه دل سوزان را

 

گریه بر معجر عمه نرود از یادت

وسط هلهله ها بدرقه کن یاران را

 

تا به محشر ز غبار غم تو گریه به پاست

ای عجب داغ تو کرده ست به پا طوفان را

 

سند مستند کرب و بلا حنجر توست

بُرد ، مظلومی تو آبروی عدوان را

 

عید قربان من است و تو همان ذبح عظیم

و خدا مُهر قبولی زند این قربان را

 

محمود ژولیده

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۳۶
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

گل سر نیست ولی موی سرم هست هنوز

تن من آب شد اما اثرم هست هنوز

جای سیلی ز روی گونه ی من پاک نشد

 رد شلاق به روی کمرم هست هنوز

می توانم بخدا با تو بیایم بابا

جان زهرا کمی از بال و پرم هست هنوز

گفتم ای دختر شامی برو و طعنه نزن

سایه ی رحمت بابا به سرم هست هنوز

من که از حرمله و زجر نخواهم ترسید

دختر فاطمه هستم جگرم هست هنوز

گفت که می زنمت اسم پد ررا ببری

گفتم ای زجر بزن چون سپرم هست هنوز

همه دم ناز کشید و به دلم تسکین داد

جای شکر است که عمه به برم هست هنوز

با زمین خوردن من دیده ی خود می بندد

شرم در چهره ی ساقی حرم هست هنوز

خاطرت هست که قنداق علی خونی بود ؟

همه ی خاطره ها در نظرم هست هنوز

غصه ی معجر من را نخوری بابا جان

پاره شد معجرم اما به سرم هست هنوز

 

مهدی نظری

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۴۹
AHR

 

امام حسین (ع)   _   شب عاشورا

 

 

امشب شهادت نامه ی عشاق امضا می شود

فردا ز خون عاشقان ، این دشت دریا می شود

امشب کنار یکدگر ، بنشسته آل مصطفی
فردا پریشان جمعشان ، چون قلب زهرا می شود

امشب بود بر پا اگر ، این خیمه ی خون خدا
فردا به دست دشمنان ، بر کنده از جا می شود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی
فردا صدای الامان ، زین دشت برپا می شود

امشب کنار مادرش ، لب تشنه اصغر خفته است
فردا خدایا بسترش ، آغوش صحرا می شود

امشب که جمع کودکان ، در خواب ناز آسوده اند
فردا به زیر خار ها ، گمگشته پیدا می شود

امشب رقیه حلقه ی زرین اگر دارد به گوش
فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا می شود

امشب به خیل تشنگان ، عباس باشد پاسبان
فردا کنار علقمه ، بی دست ، سقا می شود

امشب که قاسم زینت گلزار آل مصطفی ست
فردا ز مرکب سرنگون ، این سرو رعنا می شود

امشب بود جای علی ، آغوش گرم مادرش
فردا چو گل ها پیکرش ، پامال اعدا می شود

امشب گرفته در میان ، اصحاب ، ثار الله را
فردا عزیز فاطمه ، بی یار و تنها می شود

امشب به دست شاه دین ، باشد سلیمانی نگین
فردا به دست ساربان ، این حلقه یغما می شود

امشب سر سرّ خدا ، بر دامن زینب بود
فردا انیس خولی و دیر نصاری می شود

ترسم زمین و آسمان ، زیر و زبر گردد  "حسان"
فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا می شود

 

حبیب الله چایچیان


 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۷
AHR

 

حضرت علی اصغر (ع)   _   شهادت



سعی دارد کودکش را در عبا پنهان کند

باید او تن را جدا ؛ سر را جدا پنهان کند

 

گریه ی اصغر ، صدای هلهله ، با تیر خود

حرمله باید صدا را در صدا پنهان کند

 

مشتی از خون عـلـی را ریخت سمت آسمان

خواست تا جرم زمین را در هوا پنهان کند

 

با غلاف خنجری ، بابا پسر را دفن کرد

کـربـلا را خواست تا در کـربـلا پنهان کند

 

گیرم اصلا طفل خود را پشت خیمه دفن کرد

خنده های آخرش را در کجا پنهان کند ؟

 

مجید تال

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۴ ، ۲۰:۲۰
AHR

 

حضرت علی اکبر (ع)  _  شهادت

[ زبان حال امام حسین (ع) ]

 

 

چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست

‏و از این پیر جوان مُرده ،کمانی تر نیست

 

دست و پایی ، نفسی ، نیمه نگاهی ، آهی

‏غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست ؟

 

در کنار تو ام و باز به خود می­ گویم

‏نه حسین ، این تن پوشیده ز خون اکبر نیست

 

هر کجا دست کشیدم ز تنت گشت جدا

‏از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست

 

دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه ی تو

‏دیدنی تر ز من و خنده آن لشکر نیست

 

استخوان ­های تو و پشت پدر هر دو شکست

‏باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست

 


حسن لطفی

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۳۳
AHR

 

زبان حال حضرت زینب (س)  _  اربعین

 

 

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یاحسین بود

پا تا سر عقیله سراپا حسین بود
وقت اذان اشهد من یاحسین بود

 ما تار و پود رشته ی پیراهن همیم
یعنی من و حسین ، حسین و من همیم

 

 دور از تو هست ولی دست از تو برنداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

 مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه وغمی چنین به دل پنج تن نداد

 


ادامه شعر  (شعر به صورت کامل)  در   ادامه مطلب


 

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یاحسین بود

پا تا سر عقیله سراپا حسین بود
وقت اذان اشهد من یاحسین بود

 ما تار و پود رشته ی پیراهن همیم
یعنی من و حسین ، حسین و من همیم

 

 دور از تو هست ولی دست از تو برنداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

 مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه وغمی چنین به دل پنج تن نداد

 

 یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم

یک عمر مادر و پدرش میشدم خودم
جای همه فدای سرش می شدم خودم

 نام حسین حکم  قسم را گرفته بود
یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

 

 یادم می آید آینه روی حسین بود
اشک دو چشمم آب وضوی حسین بود

هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیر گلوی حسین بود

 یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید

 

 ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم
آتش گرفت دار و نداری که داشتیم

بی سر شدند ایل و تباری که داشتیم
از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم

 یک روز خانه ی پدر من شلوغ بود
یادش به خیر دور و بر من شلوغ بود

 

 جای سلام سنگ به من پرت کرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت کرده اند

زن های شام سنگ به من پرت کرده اند
شاگرد هام سنگ به من پرت کرده اند

 داغت نشست قلب صبور مرا شکست
زخم زبان شام غرور مرا شکست

 

 حالا فقط به پیرهنش فکر می کنم
می سوزم و به سوختنش فکر می کنم

دارم به دست و پا زدنش فکر می کنم
بس که به نیزه و دهنش فکر میکنم ...

 با روضه ی برادرم از هوش می روم
با ضجه های مادرم از هوش می روم

 

 از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد
گَه گاه سنگ ، گاه لگد ، گاه نیزه خورد

شد نوبت سنان ، دهن شاه نیزه خورد
در کل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد

 آنقدر سنگ خورد که آیینه اش شکست
در زیر نعل ها قفس سینه اش شکست

 

 وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر

گیسوی من فشرد ، به کف ضربه های شمر
مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر

 

جواد پرچمی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۵
AHR

 

زبان حال حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

 خنده بر پاره گریبانی مان می کردند

 خنده بر بی سر و سامانی مان می کردند

 

 پشت دروازه ی ساعات معطل بودیم

 خوب آماده ی مهمانی مان می کردند

 

 از سر کوچه ی بی عاطفه تا ویرانه

 سنگ را راهی پیشانی مان می کردند

 

 هر چه ما آیه و قرآن و دعا می خواندیم

 بیشتر شک به مسلمانی مان می کردند

 

 شرم دارم که بگویم به چه شکلی آن جا

 وارد بزم طرب خوانی مان می کردند

 

 بدترین خاطره آن بود که در آن مدت

 مردم روم نگهبانی مان می کردند

 

 هیچ جا امن تر از نیزه ی عباس نبود

 تا نظر بر دل حیرانی مان می کردند

 

 علی اکبر لطیفیان

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۱۹
AHR

 

 حضرت رقیه (س)  _  ذکر مصیبت

 

 

 اولین روز از مه صفر و ...
سر آقای ما به شام آمد
عید دشمن به جای نقل و نبات
سنگ ها روی پشت بام آمد


کودکان پا برهنه و خسته
دست ها بسته چشم ها گریان
در میان نگاه های حرام
عمه هم روی ناقه ی عریان


جگر عمه بیشتر می سوخت
هر زمان گوش پاره را می دید
حرمله خنده بر لبانش داشت
تا سر شیرخواره را می دید


باز هم زجر لعنتی بود و ...
شعله بر جان بچه ها افتاد
سر عباس از سر نیزه
بارها زیر دست و پا افتاد


بین این راه با دف و آواز
پیش چشم رقیه رقصیدند
هر کجا اشک عمه جاری شد
پیرزن ها به عمه خندیدند


سر شش ماهه را روی نیزه
پیش چشم رباب می بردند
کاروان را سپاه نامحرم
سوی بزم شراب می بردند


اسم تشت طلا وسط آمد
به غرور یتیم ها پا خورد
عمه ام مرد و زنده شد وقتی
خیزران بر لبان بابا خورد

 

مهدی نظری

 

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۴ ، ۱۵:۰۸
AHR

 

حضرت اباالفضل (ع)   _   شهادت

 

 

گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم

ببرم آب در این کاسه ی چشمان ترم

هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم

تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم

اینچنین شد که من امید ز دستم دادم

با سر از روی بلندی به زمین افتادم

 


شعر کامل در  ادامه مطلب


 

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۰:۳۳
AHR

 

 

حضرت عبدالله ابن الحسن (ع)   _  شهادت

 

 

کشته ی دوست شدن در نظر مردان است

پس بلا بیشترش دور و بر مردان است

 

یازده ساله ولی شوق بزرگان دارد

در دلِ کودکِ این ها جگر مردان است

 

همه اصحابِ حرم طفل غرورش هستند

این پسر بچه ی خیمه پدر مردان است

 

بست عمامه همه یاد جمل افتادند

این پسر هر چه که باشد پسر مردان است

 

نیزه بر دست گرفتن که چنان چیزی نیست

دست بر دست گرفتن هنر مردان است

 

بگذارید حسن بودن او جلوه کند

حبس در خیمه شدن بر ضرر مردان است

 

گر چه ابن الحسنم پُر شدم از ثارالله

بنویسید مرا ابن ابـاعـبـدالله

 

 

علی اکبر لطیفیان

 

 

 

 

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۴ ، ۱۴:۳۶
AHR