حضرت رقیه (س) _ ذکر مصیبت
اولین روز از مه صفر و ...
سر آقای ما به شام آمد
عید دشمن به جای نقل و نبات
سنگ ها روی پشت بام آمد
کودکان پا برهنه و خسته
دست ها بسته چشم ها گریان
در میان نگاه های حرام
عمه هم روی ناقه ی عریان
جگر عمه بیشتر می سوخت
هر زمان گوش پاره را می دید
حرمله خنده بر لبانش داشت
تا سر شیرخواره را می دید
باز هم زجر لعنتی بود و ...
شعله بر جان بچه ها افتاد
سر عباس از سر نیزه
بارها زیر دست و پا افتاد
بین این راه با دف و آواز
پیش چشم رقیه رقصیدند
هر کجا اشک عمه جاری شد
پیرزن ها به عمه خندیدند
سر شش ماهه را روی نیزه
پیش چشم رباب می بردند
کاروان را سپاه نامحرم
سوی بزم شراب می بردند
اسم تشت طلا وسط آمد
به غرور یتیم ها پا خورد
عمه ام مرد و زنده شد وقتی
خیزران بر لبان بابا خورد
مهدی نظری