زبان حال حضرت رقیه (س) _ ذکر مصیبت
روی تو یاد خسوف قمر انداخت مرا
از نفس های کم و مختصر انداخت مرا
خواستم اوج بگیرم به کنار لب تو
بی رمق بودن این بال و پر انداخت مرا
گذر از کوچه و بازار برایم بد شد
دختر حرمله آنجا نظر انداخت مرا
ظالمی که به گمانش پدرش را کشتم
آنقدر زد که پدر ! از کمر انداخت مرا
عزم خود جمع نمودم که ببوسم لب تو
پنجه ی پیرزنی دردسر انداخت مرا
آنقدر لاغرم و ضعف نمودم که نسیم
از روی ناقه ی عریان ، پدر انداخت مرا
می شد ای کاش که از عمه حیا می کردند
بالاخص زجر که از پشت سر انداخت مرا
دل خورشید به حال من و زینب می سوخت
تو خبر دار شدی دخترت از تب می سوخت ؟
مسعود اصلانی
کانال تلگرام اشعار آیینی «زائرانه» (کلیک کنید)