حضرت فاطمه (س) _ شهادت
تا چند کشم هر سو این قد کمانی را
ای مرگ بگیر از من یک باره جوانی را
جان می رود از دستم خون خوردم و لب بستم
باید ببرم در گور غم های نهانی را
در آرزوی مرگم افتاده بر و برگم
دارم ز جهان تنها این باغ خزانی را
یاد از پسرم آمد خون از بصرم آمد
دیدم به ملاقاتم تا قاتل جانی را
مظلوم تر از من نیست گر هست بگویم کیست ؟
آن کس که نهد در گور این قد کمانی را
در مسجد و در کوچه دیدیم من و حیدر
او غاصب اول را من سیلی ثانی را
بس راز به هم گفتیم تا هر دو پذیرفتیم
او خون جگر خوردن من اشک فشانی را
«میثم» چه نوا خواندی زین زمزمه سوزاندی
هم اسفل و اعلا را هم عالی و دانی را
غلامرضا سازگار
کانال اشعار آیینی «زائرانه» در تلگرام (کلیک کنید)