حضرت ابالفضل (ع) _ ولادت
جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم
کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم
پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم
جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم
شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
بگذارید از این فاصله بویی بکشیم
درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم
تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم
صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم
از دلِ ما چه به جا مانده ؟ که غارت کرده
پسر سوم زهراست قیامت کرده
ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند
سالها دل سر این طایفه میگردانند
بال در بال فرشته غزلی میخوانند
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد
قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد
جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را
در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را
محشری کن که ببینند دل آرایی را
برده ای ارث از این سلسله آقایی را
حق بده مات شود چشم ، تماشا داری
هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری
آسمان پیش قدمهات به حیرت افتاد
کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد
موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد
کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد
این علی هست خودش هست جنابش آمد
خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد
تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو
شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو
و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو
دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا ؟ زیرا تو
بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم
من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم
رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد
لشگر انگار که با مرگ تکلم میکرد
دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم میکرد
بیرقت در وسط دشت تلاطم میکرد
تو سلیمانی و تختت وسط میدان است
چقدر سر ز سر تیغ تو سرگردان است
میکشی تا وسط معرکه ها طوفان را
بند آورده نگاهت نفس میدان را
تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را
می دَرَد نعره ی تو زَهره ی سرداران را
شور آن قله که آتش فوران کرد تویی
آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی
سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست
حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست
ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست
ای علمدار ادب شور محرم با توست
دستِ ما نیست که در پای غمت می گرییم
لطف زهراست که زیر علمت می گرییم
بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد
خون از ساقه ی صد تیر و تبر می ریزد
و رباب اشک به لبهای پسر می ریزد
خیز از خاک و ببین خاک به سر می ریزد
ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد
وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد
حسن لطفی
حضرت ابالفضل (ع) _ ولادت
خدا جلوه دارد به پیشانی تو
فدای مناجات پنهانی تو
شبِ روشنِ کوچه های مدینه است
پُر از ریسه های چراغانی تو
به لب آوَرَد جان داوودها را
نوای تو اَلحانِ قرآنی تو
تو بر کوهسارِ معارف نشستی
زمین تشنه ی دست بارانی تو
حسینیه ای سفره دارد حسینی
که هر شب بوَد شام مهمانی تو
فراوانی از تو / سلیمانی از تو / مسلمانی از تو / ادب دانی از تو / دعاهای روحانی از تو
به کعبه رجز خوانی از تو / احادیث طوفانی از تو / روایات نورانی از تو / عنایات سبحانی از تو
نَفَسهای رحمانی از تو / و سلمانی از تو / علی گویی از تو / علی خوانی از تو / دلِ ما و دربار سلطانیِ تو
چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
طلوع شکوهت برایت ندارد
کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد
به جایی که یوسف دریده گریبان
دل ما نیازی به غارت ندارد
از این محشری که به پا کرده پیداست
که رنگی به پیشت قیامت ندارد
به چشم تو غیرت / به تیغ تو صولت / به نامت صلابت / به دامن سخاوت
به بازوت قدرت / به پای تو همت / به دستت کرامت / پُری از رشادت
شهادت ، سعادت / بصیرت ، مَهابت / فتوَت ، مُرُوَت / به میدان مسلط / رجزها مُسَمَّط
که از برق چشمت / همه غرق حیرت / تو از آل عصمت / تو از بیت عترت / تو قامت قیامت
علی در هدایت / علی در عنایت / علی در قداست / علی در مهارت / و نادِ علی دارد از تو حکایت
بدون تو عطری محبت ندارد
چنان سر فرازی ، چنان سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
ز تیغت سپاهی دلاور بریزد
زِ تو یال و کوپال کافر بریزد
میان زمستان هم از دیدن تو
عرق از سر و روی لشکر بریزد
علی هستی و گر علی را بخوانی
فقط در نه ، دیوار خیبر بریزد
از این هیبت چشمهایت بکاهُ
نگاهی نما ترس قنبر بریزد
علی گفت هنگام صفین برگرد
ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد
اگر پرده ریزد / مکرر بریزد / نه پر، سر بریزد / سراسر بریزد / ستمگر بریزد / به هم اول،آخر بریزد
به گاهی سپاهی / چو کاهی به راهی / ز شاهی چو حیدر بریزد
عجب سر فرازی عجب سر به زیری
امیری حسینُ و نعم الامیری
من از جنس شبهای پر التهابم
که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم
اگر بر حریم حرم مُستجیرم
فقط با نگاه شما مستجابم
من و لطف باب الحوائج همین بس
بگو با تو باشد حساب و کتابم
دعا کن حرم آیم و برنگردم
که این عشق کردست خانه خرابم
خراب خرابم / خراب جوابم / تویی انتخابم / که عالیجنابم / غم بی حسابم
زِ داغت کبابم / و مشکت عذابم / به یاد ربابم / پُراز آب آبم / که میگفت زینب / چه شد با رکابم
کجایی سحابم / کجایی نقابم / دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم
تو و سرفرازی تو و سر به زیری
به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری
امیری حسین و نعم الامیری
حسن لطفی