زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۴۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهادت حضرت زهرا» ثبت شده است

 

حضرت زهرا  (س)   _   بعد از شهادت

 

 

رفتی و پژمردنم و ندیدی

رفتی زمین خوردنم و ندیدی

 

تو کوچه ها راه من و می بندن

همه دارن به شوهرت می خندن

 

یه فکری هم به حال بچه ها کن

یه سر بیا زندگیم و نیگا کن

 

اگه بیای با دل بی غم میریم

اصلاً از این مدینه با هم میریم

 

بازم بمون و دست به پهلو بگیر

عیبى نداره از على رو بگیر

 

کارم شده یه گوشه ای ببارم

بچه هات و سر خاکت بیارم

 

دل من از همه کنار می گیره

حالا علی دست به دیوار می گیره

 

میشه بیای دو قطره زمزم بدی

یه ظرف آب بیاری دستم بدی

 

چه مادری ز دخترم گرفتند

خواب و ز چشمای ترم گرفتند

 

این چادر پاره من و می کشه

این خون گوشواره من و می کشه

 

بلند شو دستات و حنا بذارم

تابوتت و بگو کجا بذارم ؟

 

تو خونه یاد اون روزا می افتم

برم بیرون تو کوچه ها می افتم

 

بی مادری نصیب دخترم شد

خبر داری چه خاکی بر سرم شد

 

خیر نبینه اون که به ما جفا کرد

ما دو تا رو از همدیگه جدا کرد

 

تو چشم تو زد چشم و پر آب کرد

خونش خراب که خونه مو خراب کرد

 

نقشه کشیدن مبتلامون کنن

کی فکر می کرد یه روز جدامون کنن ؟

 

 

علی اکبر لطیفیان     

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۰۰:۵۵
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

می نویسم به چشم تر مادر

می نویسم به روی در مادر

با همین پاره ی جگر مادر

سوختم از سکوت اگر مادر

می نویسم مرا ببر مادر

 

خواهرم نام مادر آورده

چادر گریه آور آورده

غم من باز هم سرآورده

کوچه داد مرا در آورده

باز رفتم به آن گذر مادر

 

کوچه بود و عبور بانویش

کوچه و یک بهشت در کویش

مادری و فرشته هر سویش

باد حتی نخورده بر رویش

منِ از کوچه بی خبر مادر

 

کوچه بود و غروب غم بارش

کوچه بود و دو تا عزادارش

کوچه ی سنگی و دو دیوارش

کوچه و سنگ های بسیارش

کوچه پر شد ز رهگذر مادر

 

دیدم آنجا هزار مشکل را

بسته بودند راه منزل را

جمع نا محرم و اراذل را

دیدم آن روز دست قاتل را

وای از چشم خیره سر مادر

 

چشم خود را که بست زد سیلی

دید بی حیدر است زد سیلی

وای با پشت دست زد سیلی

گونه ای را شکست زد سیلی

سنگ دیوار بود و سر مادر

 

می زدم داد که نزن نامرد

کُشتی اش پیش چشم من نامرد

جای مادر مرا بزن نامرد

یک نفر بین چند تن نامرد

از غرورم شکسته تر مادر

 

او زد و هر دو تا زمین خوردیم

هر دوتا بی هوا زمین خوردیم

پیش نامردها زمین خوردیم

خنده کردند تا زمین خوردیم

چادر و خون و خاکِ تر مادر

 

حسن لطفی   

     

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۰۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

انگار که چشمان تو را خواب گرفته

کاشانه ی ما را غم سیلاب گرفته

 

نزدیک سه ماه است نخوابیده ای اما

حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته ؟

 

اصرار ندارم که تو را سیر ببینم

نزدیک سه ماه است که مهتاب گرفته

 

برخیز گریبان زده ام چاک بدوزش

بی حالی تو از علی آداب گرفته

 

این دفعه چندم شده از صبح که زینب

پیراهن گلدار تو را آب گرفته

 

وا کن گره ی روسری ات را ولی آرام

این مقنعه را لخته ی خوناب گرفته

 

تا که سر تو خورد به دیوار شکستم

بعد از تو نفس از جگرم تاب گرفته

 

ای گونه ترک خورده دو ماه است رُخت را

یک پنجه و انگشتر آن قاب گرفته

 

فهمیده ام این میخ چرا کج شده این قدر

پهلوی تو بد جور به قلاب گرفته

 

 

حسن لطفی             

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۴۰
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  مناجات / شهادت

 

 

شکر می گویم خدا را خلقتم زهرایی است

شد گواهم اشک جاری طینتم زهرایی است

 

گر نگاهی هم نمایم دست من خواهد گرفت

من نخواهم شد ذلیل و عزتم زهرایی است

 

فاطمیه از محرم بیشتر جلوه کنم

بر جهان تاثیر دارم قدرتم زهرایی است

 

من حسینی بودنم را خرج مادر می کنم

شاهدم باشد خود او هیئتم زهرایی است

 

عاشقی گفتا که اصلا قبر می خواهم چکار

بی نشانم کن ببینم تربتم زهرایی است

 

مادری اش روز محشر تازه گل خواهد نمود

تازه می فهمم خدایا قیمتم زهرایی است

 

شد به یک سیلی تمام چهره های ما کبود

غصه هایم گریه هایم غربتم زهرایی است

 

آن زمانی که زند تکیه به کعبه مهدی اش
فاش میگویم به عالم دولتم زهرایی است

 

جواد حیدری               

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۲۰:۰۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

باور نمی کنم که پریدی ز باورم

باور نمی کنم که چه ها آمده سرم

 

باور نمی کنم که گذشتی ز دخترت

حالا سه ماه رفته ای و از گریه ها ترم

 

حالا سه ماه می شود افتاده ام ز پا

حالا سه ماه می شود اینگونه پرپرم

 

از شام تا به صبح  تنم تیر می کشد

از صبح تا به شب منم و زخم بسترم

 

پایی نمانده تا که بیاید به یاریم

چشمی نمانده تا که از این راه بگذرم

 

از شانه کردنم حسنم گریه می کند

حتی نشد برای حسین آبی آورم

 

تا سرفه می کنم پر خون می شود تنم

باید لباس تازه ی خود را در آورم

 

من باردار بودم و محسن صدا زدیش

اما نبود قسمتم او را که بنگرم

 

آتش گرفت دامنم و در به سینه خورد

همراه آن شکست تمامی پیکرم

 

شکر خدا که فضه به دادم رسیده بود

فضه اگر نبود که می سوخت دخترم

 

امروز در جوار تو و در شبی دگر

کنج خرابه می روم و اشک می برم

 

کنج خرابه پیش یتیمی که مثل من

گیسو سپید گریه کند در برابرم

 

با لُکنتش دوباره زبان بازی کند

بابا خوش آمدی به نفسهای آخرم

 

گیسو به خون و چاک لب و چهره سوخته

یعنی تویی مسافر من نیست باورم

 

باید ز نیزه شرح گلوی تو بشنوم

باید که از جراحت تو سر در آورم

 

دستی بکش به روی سرم تا که حس کنم

چون دختران شام پدر آمده برم

 

دستی بکش به روی سرم تا که حس کُنی

آتش گرفت سوخت تمامی معجرم

 

حسن لطفی                

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۰۴:۲۰
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت  

 

 

ای ز نبی ربوده دل ، روی خدا نمای تو
وی ز علی گره گشا ، دست گره گشای تو


پیش روی نبی نبی ، عازم دست بوسیت
پشت سر علی علی ، ملتمس دعای تو


روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس
دل برد از ملائکه ذکر خدا خدای تو


درد نگفته ی دلت اشک شبانه ی علی
حرف دل علی بود گریه ی بی صدای تو


ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند
جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو


تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان
محسن بی گناه تو ، شد سپر بلای تو


بازوی بسته شیر حق ، راهی مسجد النبی
تو در قفای او روان ، حسین در قفای تو


تا ز علی نهان کنی ، قصه ی گوشواره را
دست تو بود بر روی ، روی خدا نمای تو


تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی
ناله ی وای وای ما ، گریه های های تو


تربت بی چراغ تو ، سینه ی داغـدار ما
قبر تو هر کجا بود ، در دل ماست جای تو

 

استاد سازگار       

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۲۴
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

 دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی


گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی


وقتی که باغ می سوخت ، بلبل به گریه می گفت
آتش زدن ندارد ، باغی که شد خزانی


ما داغ دیده بودیم ، امت به جای لاله
هیزم به خانه ی ما ، آورد ارمغانی


جای غلاف شمشیر ، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند ، در عین جان فشانی


بابا ببین پس از تو ، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو ، کردند قدر دانی


رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی


برخیز یا محمد (ص) ، اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن ، این نیست قهرمانی


شب تا سحر نخفتم ، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی


سوز درون  میثم  هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا  داغی است جاودانی

 

استاد سازگار      

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۲۱:۱۸
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

با چشم های نیمه بازت گاه گاهی

چشمان خیس و خسته ام را کن نگاهی

 

وقتی تنور خانه روشن شد برایت

گفتم خدا را شکر کم کم رو به راهی

 

دستاس را چرخاندی اما رنگ خون شد

دستاس فهمید از نگاهت بی گناهی

 

از بس به پای گریه هایت آب رفتی

چون پوستی بر استخوانی مثل کاهی

 

پهلو به پهلو می شوی و می چکد خون

از زخم های پیکرت خواهی نخواهی

 

از درد شانه ، شانه می افتد ز دستت

خون می نشیند کنج لب هایت ز آهی

 

در خواب بودی چادرت را باز کردم

شاید ببینم چهره ات را در پگاهی

 

دیدم که پائین تر ز چشمان تو پیداست

زخم عمیق پنج انگشت سیاهی

 

این چند شب از سرنوشتم روضه خواندی

از سر گذشتم ، از جدایی ، بی پناهی

 

گفتی غروبی شعله می پیچد به بالم

گفتی که می سوزم میان خیمه گاهی

 

در حلقه ی  نامحرمان و نیزه داران

هرجا که می گردم ندارم تکیه گاهی

 

   حسن لطفی           

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۹:۰۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _ شهادت

 


دق مرگ می شوم ز نفسهای آخرت

دق مرگ گردد آن که چنین کرد پرپرت

 

جان می دهی تمامی شب در برابرم

جان می کنم تمامی شب در برابرت

 

یا آه آه می کشی از درد سینه ات

یا وای وای می کنم از زخم بسترت

 

تب کرده ای دوباره و چیزی نیافتم

جز دستمال گریه خود تا نَهَم سرت

 

شب تا که می رسد هوس شانه می کند

با دیدن دو دست تو گیسوی دخترت

 

اما هزار حیف که دستی شکسته و

جانی نمانده است به بازوی دیگرت

 

اما هزار حیف که خوابم نمی برد

شاید... ببینمت به حیاطی که در برت

 

می بوسیَم دوباره و لبخند می زنی

نان می پزی کنار تنور معطرت

 

مرهم تمام گشت و شبم شد سحر ولی

خون می چکد هنوز ز پرهای معجرت

 

باور مکن که زنده بمانم شبی دگر

دق مرگ می شوم ز نفسهای آخرت

 

حسن لطفی     

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۴۹
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _ شهادت

 

 

بین روضه می شود حس چون حضور فاطمه (س)

بیت الاحزان است هیأت یا که طور فاطمه (س)

 

ساده و خلوت ولی خیر کثیر عالم است

روضه های خانگی و جمع و جور فاطمه (س)

 

برکت نذری و نان روضه ها باشد گواه

باز در کار است دستاس و تنور فاطمه (س)

 

نام ما در مصحف زهرا (س) چنین خورده رقم

سینه زن های اصیل غرق شور فاطمه (س)

 

از غبار چادر زهرا (س) سرشتند اشک را

طینت اهل بکا از جنس نور فاطمه (س)

 

دست هامان روی صورت می خورد بی اختیار

با بیان واژه ی کوچه ... عبور فاطمه ...

 

سید پوریا هاشمی        

      

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۲۳:۱۶
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  مرثیه

 


خیلی زوده که وداع من و تو سر برسه
با جدایی چرا این قصه به آخر برسه

 

جای مادر کی حسینت رو در آغوش بگیره
به خدا زوده که زینب به برادر برسه

 

در نفهمید مگه قلب یل خیبری تو
بذا دستای من اینبار به این در برسه

 

کار دنیا رو ببین من باید اینجا باشم و
در به پهلوی گلِ فاتح خیبر برسه

 

سخته زن جارو کنه خونه رو با دست کبود
حال زن بد باشه و خوب به شوهر برسه

 

سر سفره تو بشین، من به حسین لقمه می‌دم
سخته دستای کبود تو به اونور برسه

 

خوب می‌شد کاشکی که زخمات آخه اینجوری علی
چی بگه وقتی دوباره به پیمبر برسه

 

همدم ابوتراب! قرار نبود تنها بری
چادر خاکی تو تنها به حیدر برسه

 

میدونی چی به سر علی میاد اون شبی که
از یتیمات ناله‌ی : مادر مادر ... برسه

 

کی می‌دونه که چقدر خون میشه قلب باغبون
وقتی بالای سر لاله‌ی پرپر برسه

 

بذا بند کفنو وا کنم و موی حسین
بار آخر به سر انگشتای مادر برسه

 

بذا برداره نسیم خاکتو معلوم آخه نیست
که طواف حرمت کی به کبوتر برسه

 

 

قاسم صرافان            

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۳ ، ۰۲:۵۵
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده

در پای علی زحمت بسیار کشیده

 

تو دست به رو داری و من دست به خواهش

کار من و تو هر دو به اصرار کشیده

 

پیداست از این دست به جا مانده که زهرا

تا پشت در خانه سری زار کشیده

 

فهمیده ام از لمسی دستان تو ، شانه

از بازوی افتاده ی  تو کار کشیده

 

می ترسم از این آه ، که این شیشه بریزد

بر سنگ زمین سینه ات انگار کشیده

 

تو چهره بپوشان ولی این کوچه به من گفت

این گونه ی  پاشیده به دیوار کشیده

 

امید ندارم به خود از درد نپیچی

پهلوی تو بد جور به مسمار کشیده

 

من می نگرم بر تو و می بینم از این شام

دستی نوه ات را سر بازار کشیده

 

انگار شبیه تو شدن جرم بزرگی ست

کار تو و او هر دو به انظار کشیده

 

خون می چکد از ناخنش و حال ندارد

آنقدر که از تاول پا خار کشیده

 

برخاست که یک جمله بگوید به عمویش

گیسوی مرا چند طلبکار کشیده

 

هر بار که گفتم سر بابام نیُفتد

خوردم زِ سنان پیش تو هر بار کشیده

 

کم بود ببینی که حرامی به کنیزی

در خانه اش از دخترکت کار کشیده

 

 

حسن لطفی             

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۲
AHR