السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا | علی اکبر لطیفیان
سه شنبه ۱۸ /اسفند/ ۱۳۹۴ [ ۱۱:۳۱ ]
حضرت زهرا (س) _ شهادت |
السلام ای ثمر عمر پیمبر زهرا
داده طاها لقبت حضرت مادر زهرا
کفو و همتای علی فاتح خیبر زهرا
به ائمه شده ای حجت اکبر زهرا
التماسیم و به الطاف شما محتاجیم
با همان دست دعا کن به خدا محتاجیم
وقت آن است که از خاک تو زر جمع کنیم
چادرت را بتکانی و قمر جمع کنیم
باید از بین کلام تو نظر جمع کنیم
باز هم خطبه بخوانی و گهر جمع کنیم
آن کسانی که به آئین خدا محتاجند
به بیانات تو در دین خدا محتاجند
بگو از راه خدایی که فراموش شده
بگو از راهنمایی که فراموش شده
از رسول دو سرایی که فراموش شده
بگو از حق ولایی که فراموش شده
پهلویت گر چه شکسته است ولی حرف بزن
باز هم فاطمه ! از حق علی حرف بزن
تو همان جمع فضائل ، تو همان جمع صفات
تو همان جلوه ی توحید و همان جلوه ی ذات
احتجاجات تو لبریز دلیل و آیات
راه بیراهه شود ! دم نزنی تو...! هیهات
بگو این فتنه ی با رأیت اسلام از چیست ؟
بی تفاوت شدن امت اسلام از چیست ؟
با ولای تو نوشتند نجات ما را
با تو امروز نداریم غم فردا را
پس مگیر از لب ما خواهش «یا زهرا» را
انقلاب تو گرفته است همه دنیا را
امت واحده محتاج تو و یاری توست
شور بیداری اسلام ز بیداری توست
از تو ما یاد گرفتیم که رحمت باشیم
اهل بنده شدن و اهل عبادت باشیم
در خوشی های زمان یاد قیامت باشیم
همه جا گوش به فرمان ولایت باشیم
چیست فرمان ولایت ؟ همه با هم بودن
همه در دایره ی فاطمه با هم بودن
ای به زخم رخ و پهلوی تو اکرام و سلام
ای که خون پسرت گشته قوام اسلام
فرصت گفتن از تو شده در این ایام
کربلا شرح غم توست به معنای تمام
از علی و غم او تو سخن آغاز نما
سفره ی درد غریبانه ی خود باز نما :
غم علی ، غصه علی ، ناله علی ، آه علی
نور الله علی ، شمس علی ، ماه علی
اول و آخر و معراج علی ، راه علی
پهلویم داد شهادت : ولیُ الله علی
خوش ترین درد علی ، خسته ترین مرد علی
به زمین خوردن من نیز صدا کرد علی
چند وقتی ست سرم روی تنم می افتد
دست من نیست که گاهی بدنم می افتد
نقش لاله به روی پیرهنم می افتد
دست من کار کند ، مطئنم می افتد
من چگونه بپرم بال و پرم سوخته است
به خدا بیشتر از تو جگرم سوخته است
من ز تب کردن و بیمار شدن خسته شدم
بر سر خادمه سر بار شدن خسته شدم
با تن سوخته تب دار شدن خسته شدم
من از این دست به دیوار شدن خسته شدم
شانه از دست من افتاد ، دل زینب سوخت
چشم من بر حسن افتاد ، دل زینب سوخت
آن قدر آب شدم من که تنی نیست که نیست
مثل تصویر شدم من ، بدنی نیست که نیست
جز «حلالم کن علی جان!» سخنی نیست که نیست
هر چه گشتم به خدا یک کفنی نیست که نیست
کاشکی زودتر این پیرهن آماده شود
بهر فردای حسینم کفن آماده شود
علی اکبر لطیفیان
کانال اشعار آیینی «زائرانه» در تلگرام (کلیک کنید)