زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ زائرانه» ثبت شده است

 

امام حسن مجتبی (ع)   _   مناجات / مدح

 

 

خدا به طالع تان مُهر پادشاهی زد

به سینه ی احدی دست رد نخواهی زد

 

در آسمان سخاوت یگانه خورشیدی

تمام زندگی ات را سه بار بخشیدی

 

گدا ز کوی تو هرگز نرفته ناراضی

عزیز فاطمه ! از بس که دست و دل بازی

 

مدینه شاهد حرفم : فقیر سرگشته

همیشه دست پر از محضر تو برگشته

 

به لطف خنده تان شام غم سحر گردد

نشد که سائل تان نا امید برگردد

 

خدا به شهد لبت مزه ی رطب داده

کریم آل محمد (ص)  تو را لقب داده

 

تبسم نمکین ات چقدر شیرین است

دوای درد یتیم و فقیر و مسکین است

 

خوشا به حال گدایی که چون شما دارد

در این حرم چقدر او برو بیا دارد

 

به هر مسافر بی سر پناه جا دادی

به دست عاطفه حتی به سگ غذا دادی

 

گره گشایی ات از کار خلق ، ارث علی است

مقام اولی جود و بخششت ازلی است

 

به حج خانه ی دلبر چه ساده می رفتی

همه سواره ولی تو ، پیاده می رفتی

 

شما ز بس که کریم و گره گشا بودی

دل کویر به فکر پیاده ها بودی

 

امام رأفت دوران بی مرامی ها

نشسته ای سر یک سفره با جذامی ها

 

خیال کن که منم یک جذامی ام آقا

نیازمند نگاه و سلامی ام آقا

 

چقدر مثل علی از زمانه رنجیدی

سلام داده ، جواب سلام نشنیدی

 

امام برهه ی تزویر های بسیاری

به وقت رفتن مسجد ، زره به تن داری

 

کریم شهر مدینه غریب افتادم

به جان مادرت آقا ، برس به فریادم

 

خودت غریبی و با دردم آشنا هستی

رفیق واقعی روز های بی دستی

 

قسم به حُرمت این ماه حق نگاهی کن

به دست خالی این مستحق نگاهی کن

 

بگیر دست مرا ، دست بسته ام آقا

ضرر زدم به خودم ، ورشکسته ام آقا

 

دل از حساب قنوت تو سود می گیرد

دعای دست رحیمت چه زود می گیرد !

 

برای مدح تو گویند شعر احساسی

به واژه های «در» و «میخ» و «کوچه» حساسی

 

چه شد غرور تو آقا شکست در کوچه

بگیر دست مرا با خودت ببر کوچه

 

چه شد که بغض گلوگیر گوشه گیرت کرد

کدام حادثه این گونه زود پیرت کرد

 

چگونه این همه غم در دل شما جا شد

بگو که عاقبت آن گوشواره پیدا شد ؟



وحید قاسمی

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۵ ، ۱۱:۱۶
AHR

 

امام حسن مجتبی (ع)   _   شهادت

 

 

این که از زهر جفا جای به بستر دارد

طشتی از خون دل خویش برابر دارد

 

چشم هایش به در و منتظر آمدنی ست

زیر لب زمزمه ی مادر مادر دارد

 

جگرش سوخته از یک غم و یک غربت نیست

داغ ارثی ست که در سینه مکرر دارد

 

زهر تنها کس و کار دل او گشت اگر

یادگاری ست که از کینه ی همسر درد

 

پیش چشمش که توانسته به روی منبر

 رود و دست به سبّ پدرش بردارد ؟!

 

لحظه های سفرش در بغلش می گیرد

چادری را که بوی یاس معطر دارد

 

آرزو داشت نمی دید در آن کوچه ی تنگ

مادرش روی زمین لاله ی پرپر دارد

 

گفت با گریه حسین جان ! تو دگر گریه مکن

که حسن می رود و سایه ی خواهر دارد

 

آه... لایوم کیوم تو که در صحرا کیست ؟

جسم صد چاک تو از روی زمین بر دارد

 

 محمد بیابانی

 


کانال اشعار آیینی «زائرانه»  در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۴ ، ۱۰:۱۰
AHR

 

زبان حال حضرت زینب (س)  _  اربعین

 

 

باور نمی کنم که رسیدم کنار تو

باور نمی کنم من و خاک دیار تو

 

یک اربعین گذشته و من پیر تر شدم

یک اربعین گذشت و شدم همـجوار تو

 

یک اربعین اسیر بلایم ، اسیر عشق

یک اربعین دچار فراقم ، دچار تو

 

یک اربعین دویده ام و زخم دیده ام

دنبال ناله های یتیمان زار تو

 

یک اربعین به جای همه سنگ خورده ام

یک اربعین شده بدنم سنگسار تو

 

یک اربعین به گریه ی من خنده کرده اند

لب های قاتلان تو و نیزه دار تو

 

مثل رباب مثل همه تار تر شده

چشمان خسته ی من چشم انتظار تو

 

روز تولدم که زدم خنده بر لبت

باور نداشتم که شوم سوگوار تو

 

با تیغ و تیر و دشنه تو را بوریا کنند

با سنگ و تازیانه مرا داغدار تو

 

یادم نمی رود به لبت آب آب بود

یادم نمی رود بدن غرق خار تو

 

مانده صدای حرمله در گوش من هنوز

پستی که نیزه زد به سر شیرخوار تو

 

حالا سرت کجاست که بالای سر روم ؟

گریم برای زخم تن بی شمار تو

 

من نذر کرده ام که بخوانم در علقمه

صد فاتحه برای یل تک سوار تو

 


حسن لطفی

 


کانال اشعار آیینی  «زائرانه» در تلگرام  (کلیک کنید)


 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۴ ، ۱۹:۱۹
AHR

 

زبان حال حضرت زینب (س)  _  اربعین

 

 

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یاحسین بود

پا تا سر عقیله سراپا حسین بود
وقت اذان اشهد من یاحسین بود

 ما تار و پود رشته ی پیراهن همیم
یعنی من و حسین ، حسین و من همیم

 

 دور از تو هست ولی دست از تو برنداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

 مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه وغمی چنین به دل پنج تن نداد

 


ادامه شعر  (شعر به صورت کامل)  در   ادامه مطلب


 

یادش به خیر روز و شبم با حسین بود
ذکر بی اختیار لبم یاحسین بود

پا تا سر عقیله سراپا حسین بود
وقت اذان اشهد من یاحسین بود

 ما تار و پود رشته ی پیراهن همیم
یعنی من و حسین ، حسین و من همیم

 

 دور از تو هست ولی دست از تو برنداشت
خسته شده ست ولی دست از تو برنداشت

از پا نشست ولی دست از تو برنداشت
زینب شکست ولی دست از تو برنداشت

 مانند من کسی به غم و رنج تن نداد
آه وغمی چنین به دل پنج تن نداد

 

 یادش به خیر بال و پرش می شدم خودم
سایه به سایه همسفرش می شدم خودم

یک عمر مادر و پدرش میشدم خودم
جای همه فدای سرش می شدم خودم

 نام حسین حکم  قسم را گرفته بود
یک شب ندیدنش نفسم را گرفته بود

 

 یادم می آید آینه روی حسین بود
اشک دو چشمم آب وضوی حسین بود

هم پنجه هام شانه ی موی حسین بود
هم بوسه های زیر گلوی حسین بود

 یادم نرفته نیمه شب از خواب می پرید
یادم نرفته تشنه لب از خواب می پرید

 

 ماندند کربلا کس و کاری که داشتیم
آتش گرفت دار و نداری که داشتیم

بی سر شدند ایل و تباری که داشتیم
از ما گرفت کوفه قراری که داشتیم

 یک روز خانه ی پدر من شلوغ بود
یادش به خیر دور و بر من شلوغ بود

 

 جای سلام سنگ به من پرت کرده اند
از پشت بام سنگ به من پرت کرده اند

زن های شام سنگ به من پرت کرده اند
شاگرد هام سنگ به من پرت کرده اند

 داغت نشست قلب صبور مرا شکست
زخم زبان شام غرور مرا شکست

 

 حالا فقط به پیرهنش فکر می کنم
می سوزم و به سوختنش فکر می کنم

دارم به دست و پا زدنش فکر می کنم
بس که به نیزه و دهنش فکر میکنم ...

 با روضه ی برادرم از هوش می روم
با ضجه های مادرم از هوش می روم

 

 از هر که تازه آمده از راه نیزه خورد
گَه گاه سنگ ، گاه لگد ، گاه نیزه خورد

شد نوبت سنان ، دهن شاه نیزه خورد
در کل هزار و نهصد و پنجاه نیزه خورد

 آنقدر سنگ خورد که آیینه اش شکست
در زیر نعل ها قفس سینه اش شکست

 

 وای از محاسن تو و انگشت های شمر
وای از لب و دهان تو و جای پای شمر

گیسوی من فشرد ، به کف ضربه های شمر
مثل تن تو خورد به من چکمه های شمر

 

جواد پرچمی

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۰۵
AHR

 

حضرت زینب (س)  _   مناجات

 

 

در واژه‌ های شعر تو دیدم وقار را

حُجب و حیای فاطمی این تبار را

 

با تیغ خطبه فاتح صفین کوفه‌ ای

مولا سپرده دست شما ذوالفقار را

 

در اوج بیکران خودت مست می کِشی

هفتاد و دو ستاره ی دنباله دار را

 

درس حجاب می‌دهد این آستین شرم

معنا کنید روسری وصله دار را

 

با واژه‌ های هیزم و مسمار و شعله ها

آتش زنید مستمع بی‌قرار را

 

خانم اگر اشاره به طشت طلا کنید

خون گریه می کنیم خزان تا بهار را

 

چشمت به غیر چشم حسینت ندیده است

دیدی کنار طشت ، بساط قمار را

 

زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا !

از دست داده‌ ام به خدا اختیار را

 

این بوی سیب چیست ؟ دوباره گرفته‌ای

بر روی دست پیرهن شهریار را

 

اکسیر اشک روضه تان مس طلا کند

وقتش رسیده است بسنجی عیار را

 

وحید قاسمی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۰۷
AHR

 

حضرت زینب (س)  _  ولادت

 

 

کوری چشم دشمن آل پیمبری

نسلش ادامه یافته از فیض دختری

نسلی که بهتر است بگویند شاعران

مِن بعد از این قبیله سادات مادری

موضوع بعد روحی این خانواده است

دیگر چه فرق میکند ابعاد پیکری

یک وقت جلوه می کند از باطنی زنی

یک وقت ابوالعجایبی از جنس حیدری

تا گوش جان به عزت این قوم بسپریم

باید برای روح الامین ساخت منبری

شبنم کجا و ظرفیت درک آفتاب

دریا کجا و کاسه وارونه ی حباب

 


شعر کامل در  ادامه مطلب


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۵
AHR

حضرت زینب سلام الله علیها

تقدیم به مدافعان حرم حضرت زینب (س)

 

 

چادر ببند بر کمر و انقلاب کن

شام خراب را سر شامی خراب کن

از ری ، مدافعان حرم انتخاب کن

روی تمام سینه زنانت حساب کن

یاد عرب نرفته که فیروز زاده ایم

تا پای مرگ ، پای شما ایستاده ایم

 

مکر سقیفه نقشه ی خصمانه ریخته

در باغ دوست ، آفت بیگانه ریخته

آتش اگر چه بر در این خانه ریخته

بی بی چقدر دور تو پروانه ریخته !

ما که نمرده ایم ، شما بی حرم شوی !

زهرای بی مزار در این شام غم شوی

 

پاییز را فراری خشم بهار کن

این قوم را دوباره به نفرین دچار کن

تیغی دو دَم به گرده ی طوفان سوار کن

اصلاً به ذوالفقارعلی واگذار کن

این انتظار ، جانِ جنون را به لب رساند

تمّارهای شهر مرا ، تا حلب کشاند

 

باید دمشق آینه ی کربلا شود

تا راز شوم شب زدگان برملا شود

تنها برای صبح ، قمر خون بها شود

باید گره به دستِ علمدار وا شود

پس بی دلیل نیست ، که اغیار جا زدند !

بر گنبد تو ، بیرق عباس را زدند

 

 

وحید قاسمی 

 

 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۰۱
AHR