سال ها گفتیم و خندیدیم و ... | غلامرضا سازگار
مناجات
سال ها گفتیم و خندیدیم و از خود غافلیم
دل به دنبال هوس ها ، ما به دنبال دلیم
روز و شب دیوانه ی نفسیم و مست حُبّ مال
بدتر از این ، این که پنداریم عقل کاملیم
دل به قصر سنگ ، خوش کرده نمی دانیم خود
عاقبت یک قبضه ی خاکیم یا مُشتی گلیم
بارها کُشتیم خود را با دم تیغ هوا
نفس دون را پرورش دادیم و خود را قاتلیم
نوح ، ما را خواند و طوفان کلّ عالم را گرفت
کشتی از ما دور شد ما نیز دور از ساحلیم
عیب خود نادیده ، دائم عیب مردم گفته ایم
خلق را در خواب غفلت خوانده ، از خود غافلیم
گه به دور کعبه می گردیم و گاهی دور بت
گه مرید حقّ شده گاهی اسیر باطلیم
آب و خاک و آفتاب و ابر بود و ما ، که ما
دانه ای بر خود نکاشتیم و به فکر حاصلیم
بارها منزل عوض کردیم تا پیری رسید
همچنان در فکر تجدید بنای منزلیم
بس که میثم شانه ی ما خسته از بار خطاست
در اطاعت ناتوان و در عبادت کاهلیم
استاد غلامرضا سازگار
نوروزتان زهــرایـی
التماس دعا
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
1393/12/29
این شعر را در محضر حضرت آقا خوانده اند استاد سازگار؟