حضرت زهرا (س) _ شهادت
دارم عذاب می کشم و آب می کشم
با چاه آه از دل بی تاب می کشم
بعد از سه ماه گونه ی مهتاب دیدنیست
دارم خجالت از رخ مهتاب می کشم
کِی در کنار خاک تو من خاک می شوم
کِی رَخت خویش از دل سیلاب می کشم
سلمان پیر زیر بغل های من گرفت
خود را به روی شانه ی اصحاب می کشم
عکس تو مانده است به دیوار خانه ام
دستی که بسته شد روی این قاب می کشم
من هرچه می کشم همه از دست قنفذ است
داد از مغیره گوشه ی محراب می کشم
از کوچه از غلاف و در و تازیانه اش
از روسری و بستر و خوناب می کشم
دارم لباسِ سوخته ات را جمع می کنم
این میخِ لخته خون زده را آب می کشم
حسن لطفی
حضرت زهرا (س) _ شهادت
می دونید رفتن دلبر یعنی چی ؟
معنی لحظه ی آخر یعنی چی ؟
باغ بی غنچه چه معنایی داره ؟
آشیون بی کبوتر یعنی چی ؟
جلوی چشم یه دختر ، نیمه شب
بردن تابوت مادر یعنی چی ؟
بره یار و نشه فریاد بکشی
چه می فهمیم ما که مضطر یعنی چی ؟
پاهاش انگار نای حرکت نداره
بدون فاطمه حیدر یعنی چی ؟
اشکای نم نم ساقی می دونن
وقتی که بشکنه ساغر یعنی چی
درِ علمه علی و خوب می دونه
وقتی آتیش بگیره در یعنی چی ؟
اونی که پر زده یار جوونش
می دونه غنچه ی پرپر یعنی چی ؟
کی می دونه جای دستای تبر
روی برگای صنوبر یعنی چی ؟
اولین باره که سلمان می بینه
لرزش زانوی حیدر یعنی چی ؟
بعد از این بی فاطمه ، پیش علی
می دونید خوندن کوثر یعنی چی ؟
قاسم صرافان
حضرت زهرا (س) _ شهادت
خدا کند دگر این خانه در نداشته باشد
درش برای کسی دردسر نداشته باشد
خدا کند که به سرعت ز چارچوب بیفتد
میان شعله نسوزد خطر نداشته باشد
اگر بناست حسن رد شود ز کوچه ی باریک
چه بهتر اینکه مغیره گذر نداشته باشد
همیشه بین غم و حیرت است حال غریبی
که گاهواره بسازد پسر نداشته باشد
برای پلک ورم کرده روز هم شب تار است
عجیب نیست که زهرا سحر نداشته باشد
چقدر فضه دعا کرد تا که دنده ی مادر
ازین شکستگی بیشتر نداشته باشد
که دیده است جوانی که پیرزن شده باشد ؟
که دیده غیر تنی محتضر نداشته باشد ؟
نمی شود بدنی بین در بماند و دیوار
شکاف سینه و درد کمر نداشته باشد
قنوت نافله اش با دو دست نیست میسر
کسی که سوخته و بال و پر نداشته باشد
سید پوریا هاشمی
حضرت زهرا (س) _ شهادت
سر خاکت دوباره آمده ام
تا برایت دوباره گریه کنم
شب هفتم رسیده ام تا با
دلِ خود پاره پاره گریه کنم
شب هفت تو نه که هفت من است
آمدم بر سر مزار خودم
هفت شب نه که هفت صد سال است
گریه کردم به روزگار خودم
هفت شب می شود که می گیرند
کودکانت سراغ مادر را
هفت شب می شود که می بینند
در و دیوار و خون بستر را
بی تو در هم شکسته ام از غم
ای شکسته ، ببین شکستن را
بین این کوچه ها تماشا کن
نیشخندِ مغیره بر من را
باورم نیست با دو دست خودم
ریختم خاک روی چشمانت
چیده ام تکه تکه سنگ لحد
پیش چشمان مات طفلانت
باورم نیست چوب گهواره
شده تابوت پیکرت زهرا
تازه فهمیده ام از حرارت در
آتش افتاده بر پرت زهرا
کاش می شد ببینیم زخم
چهره لاله گون تو باقی است
زینبم شسته چادرت را باز
روی آن لکه خون تو باقی است
چند وقت نبود روسری ات
حال سر کرده دخترت زهرا
تازه فهمیده ام حرارت در
زده آتش به معجرت زهرا
شب هفت تو و برای علی
شب هفت محرم آمده است
وقت غسلت نشد بگو با من
زخم پهلوی تو هَم آمده است
می نشیند به جای تو زینب
با کفی آب رو به روی حسین
گوش زینب چه گفته ای که مدام
می زند بوسه بر گلوی حسین
حسن لطفی
حضرت زهرا (س) _ بعد از شهادت
رفتی و پژمردنم و ندیدی
رفتی زمین خوردنم و ندیدی
تو کوچه ها راه من و می بندن
همه دارن به شوهرت می خندن
یه فکری هم به حال بچه ها کن
یه سر بیا زندگیم و نیگا کن
اگه بیای با دل بی غم میریم
اصلاً از این مدینه با هم میریم
بازم بمون و دست به پهلو بگیر
عیبى نداره از على رو بگیر
کارم شده یه گوشه ای ببارم
بچه هات و سر خاکت بیارم
دل من از همه کنار می گیره
حالا علی دست به دیوار می گیره
میشه بیای دو قطره زمزم بدی
یه ظرف آب بیاری دستم بدی
چه مادری ز دخترم گرفتند
خواب و ز چشمای ترم گرفتند
این چادر پاره من و می کشه
این خون گوشواره من و می کشه
بلند شو دستات و حنا بذارم
تابوتت و بگو کجا بذارم ؟
تو خونه یاد اون روزا می افتم
برم بیرون تو کوچه ها می افتم
بی مادری نصیب دخترم شد
خبر داری چه خاکی بر سرم شد
خیر نبینه اون که به ما جفا کرد
ما دو تا رو از همدیگه جدا کرد
تو چشم تو زد چشم و پر آب کرد
خونش خراب که خونه مو خراب کرد
نقشه کشیدن مبتلامون کنن
کی فکر می کرد یه روز جدامون کنن ؟
علی اکبر لطیفیان
حضرت زهرا (س) _ شهادت
یک نفر از شاخه هایم کار می گیرد علی
از درخت باردارت بار می گیرد علی
هر چه هم با احتیاط از پیش در رد می شوم
باز رخت من به این مسمار می گیرد علی
زودتر از کشتن گل باغبان را می کشد
به گلی در باغ وقتی خار می گیرد علی
کار من دیگر گذشته از مراقب بودنم
در نگیرد به سرم دیوار می گیرد علی
فضه زیر بازوی افتاده حالم را نگیر
از رویم در را فقط بردار ، می گیرد علی
کعبه من ! با همین وضعی که دارد دست من
دامنت را باز چندین بار می گیرد علی
علی اکبر لطیفیان
حضرت زهرا (س) _ شهادت
انگار که چشمان تو را خواب گرفته
کاشانه ی ما را غم سیلاب گرفته
نزدیک سه ماه است نخوابیده ای اما
حالا چه شده چشم تو را خواب گرفته ؟
اصرار ندارم که تو را سیر ببینم
نزدیک سه ماه است که مهتاب گرفته
برخیز گریبان زده ام چاک بدوزش
بی حالی تو از علی آداب گرفته
این دفعه چندم شده از صبح که زینب
پیراهن گلدار تو را آب گرفته
وا کن گره ی روسری ات را ولی آرام
این مقنعه را لخته ی خوناب گرفته
تا که سر تو خورد به دیوار شکستم
بعد از تو نفس از جگرم تاب گرفته
ای گونه ترک خورده دو ماه است رُخت را
یک پنجه و انگشتر آن قاب گرفته
فهمیده ام این میخ چرا کج شده این قدر
پهلوی تو بد جور به قلاب گرفته
حسن لطفی
حضرت زهرا (س) _ شهادت
آتش و این همه اسرار نمی دانستیم
پشت در ماندن و دیوار نمی دانستیم
مادری در وسط شعله اگر گیر کند
نتوان گشت بر او یار نمی دانستیم
کمک بانوی مظلومه به مظلوم چه سود
چون رسد شعله به رخسار نمی دانستیم
دود و آتش چو در اُفتند نفسگیر شوند
بعد از آن داغی مسمار نمی دانستیم
دور یک یاس در آتش همه هم جمع شوند
کار او بگذرد از کار نمی دانستیم
نقشه ی سقط جنین را همه می دانستند
که روی خاک نهد بار نمی دانستیم
هیچکس یاریِ مظلومه و مظلوم نکرد
نه مهاجر و نه انصار نمی دانستیم
با وجودی که زمین خوردَنِشان را دیدند
هیچ انگار نه انگار نمی دانستیم
تا چهل شب علی و فاطمه یاری جستند
ای دریغا ز یکی یار نمی دانستیم
اهل این شهر جفا کار تر از سامری اند
غم موسی شده تکرار نمی دانستیم
کار انصار و مهاجر بخدا عبرتِ ماست
نتوان گفت دگر بار نمی دانستیم
محمود ژولیده
حضرت زهرا (س) _ شهادت
باور نمی کنم که پریدی ز باورم
باور نمی کنم که چه ها آمده سرم
باور نمی کنم که گذشتی ز دخترت
حالا سه ماه رفته ای و از گریه ها ترم
حالا سه ماه می شود افتاده ام ز پا
حالا سه ماه می شود اینگونه پرپرم
از شام تا به صبح تنم تیر می کشد
از صبح تا به شب منم و زخم بسترم
پایی نمانده تا که بیاید به یاریم
چشمی نمانده تا که از این راه بگذرم
از شانه کردنم حسنم گریه می کند
حتی نشد برای حسین آبی آورم
تا سرفه می کنم پر خون می شود تنم
باید لباس تازه ی خود را در آورم
من باردار بودم و محسن صدا زدیش
اما نبود قسمتم او را که بنگرم
آتش گرفت دامنم و در به سینه خورد
همراه آن شکست تمامی پیکرم
شکر خدا که فضه به دادم رسیده بود
فضه اگر نبود که می سوخت دخترم
امروز در جوار تو و در شبی دگر
کنج خرابه می روم و اشک می برم
کنج خرابه پیش یتیمی که مثل من
گیسو سپید گریه کند در برابرم
با لُکنتش دوباره زبان بازی کند
بابا خوش آمدی به نفسهای آخرم
گیسو به خون و چاک لب و چهره سوخته
یعنی تویی مسافر من نیست باورم
باید ز نیزه شرح گلوی تو بشنوم
باید که از جراحت تو سر در آورم
دستی بکش به روی سرم تا که حس کنم
چون دختران شام پدر آمده برم
دستی بکش به روی سرم تا که حس کُنی
آتش گرفت سوخت تمامی معجرم
حسن لطفی
حضرت زهرا (س) _ شهادت
ای ز نبی ربوده دل ، روی خدا نمای تو
وی ز علی گره گشا ، دست گره گشای تو
پیش روی نبی نبی ، عازم دست بوسیت
پشت سر علی علی ، ملتمس دعای تو
روح دهی به قدسیان با نفست به هر نفس
دل برد از ملائکه ذکر خدا خدای تو
درد نگفته ی دلت اشک شبانه ی علی
حرف دل علی بود گریه ی بی صدای تو
ناله و آه ما کجا حق تو را ادا کند
جز که هماره مهدیت گریه کند برای تو
تو سپر علی شدی پیش هجوم دشمنان
محسن بی گناه تو ، شد سپر بلای تو
بازوی بسته شیر حق ، راهی مسجد النبی
تو در قفای او روان ، حسین در قفای تو
تا ز علی نهان کنی ، قصه ی گوشواره را
دست تو بود بر روی ، روی خدا نمای تو
تا که به پاست عالمی قطع نمی شود دمی
ناله ی وای وای ما ، گریه های های تو
تربت بی چراغ تو ، سینه ی داغـدار ما
قبر تو هر کجا بود ، در دل ماست جای تو
استاد سازگار