زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۲۶ مطلب با موضوع «ائمه علیهم السلام» ثبت شده است

 

امام موسی کاظم (ع)   _   شهادت

 

 

موسی شدی که معجزه ای دست و پا کنی

راهی برای رد شدن قوم ، وا کنی

 

زنجیرهای زیر گلویت مزاحم اند

فرصت نمی دهند خودت را دعا کنی

 

در یک بدن به جای همه درد می کشی

می خواستی تمام خودت را فدا کنی

 

وقت اذان مغرب این تازیانه هاست

وقتش رسیده است که افطار وا کنی

 

مثل علی عروج نمازت امان نداد

فکری به حال فاصله ساق پا کنی

 

عیسی مسیح من به صلیبت کشیده اند

این گونه بهتر است خدا را صدا کنی

 

حالا میان قحطی تابوت های شهر

باید به تخته های دری اکتفا کنی

 

 

 

علی اکبر لطیفیان   

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۴:۳۱
AHR

 

امام موسی کاظم (ع)   _  شهادت

 

 

در گوشه ای شکسته ز آوار بی کسی

تنها اسیر و خسته و بی آشنا منم

یلدا ترین شب است شب این سیاه چال

پیر و نحیف و بی کس و بی هم صدا منم

 

با خشت های سنگی و با میله های خویش

زندان به حال و روز دلم گریه می کند

خون می چکد  ز  حلقه و می سوزم از تبم

زنجیر هم به سوز تبم گریه می کند

 

پوسیده پیکرم که در این چهارده بهار

در تنگنای سرد و نموری فتاده ام

از بار حلقه های ستم خرد گشته ام

دور از شعاع کوچک نوری فتاده ام

 

چشمم هنوز خیره به در باز مانده است

خونابه بر لبم پی هر آه آمده

گویی فرشته است که در باز می کند

اما نه باز قاتلم از راه آمده

 

این بار هم به ناله من خنده می زند

دستی به زخم تازه ای زنجیر می کشد

با هر نفس به کنج لبم خون نشسته است

با هر تپش تمام تنم تیر می کشد

 

چشمم به میله های قفس خو گرفته است

کی می شود که خنده به روی رضا زنم

کو دخترم که باز بخندد برابرم

کی می شود که شانه به موی رضا زنم

 

ای بی حیا ترین که مرا زجر می دهی

در زیر تازیانه چنین ناروا مگو

خواهی بزن دوباره مرا یا بکش مرا

اما بیا به مادر من ناسزا مگو

 

 

حسن لطفی

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۵:۰۴
AHR

 

امام جواد (ع)   _   مدح / ولادت

 

 

هرکس که تاج مهر تو بر سر ندارد
از سجده ی گمراهیش سر بر ندارد

 

سرمایه ی عشق شما راه نجات است
 بیچاره هر کس عشق تو در سر ندارد

 

لازم نکرده که مرا فردا بخوانند
جنت اگر از نامتان سر در ندارد

 

باب الجوادی مطمئنا هست آن جا
محشر از این در هیچ بالاتر ندارد

 

گشتم ولی دنیای شیعه از تو آقا
مولود پر خیر و مبارک تر ندارد

 

کوری چشم دشمنان إبنُ الرضایی
کی گفته سلطانم علی اکبر ندارد؟

 

دردانه ی سلطان طوسی یا محمد
والیِ ما غیر از شما دلبر ندارد

 

عطری که از ذکر لبت در شهر پیچید
عود و گلاب و نافه و عنبر ندارد

 

در کودکی در قله های علم بودی
علم تو را عیسای پیغمبر ندارد

 

گشتم ولی هم ارزش خاک عبایت
در ارض و در افلاک سرتاسر ندارد

 

فهمیده ام از نامه ی سلطان ، که عالم
کُنْیه نکوتر از اباجعفر ندارد

 

در کاظمینت هر کسی آمد دلش ماند
راهی بجز این راه تا آخر ندارد

 

"وَ انْظُرْ إِلَیْنَا نَظْرَهً ..." عیدی همین بس
عالم بجز چشم شما محور ندارد

 

می دوزد آخر چشم خود را بر دو دستت
مرغی که در وقت پریدن پر ندارد

 

محشر بفهمد جایگاهِ عصمتت را
هر کس تو را در این جهان باور ندارد

 

 

 محمدجواد شیرازی  

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۲۴
AHR

 

امام جواد (ع)  _  ولادت

 

 

باز شبیه شب بارانی ام

زاده ی دریایم و طوفانی ام

مثل اویس از قرن آواره ام

در پی یاران خراسانی ام

عاشقی ام را همه فهمیده اند

مهر شده مهر به پیشانی ام

دست نسیم است سر گیسویش

دست خودم نیست پریشانی ام

ابروی او نورٌ علی نور شد

عاشق این طاق چراغانی ام

 

داده جنون هستی من را به باد

روز نخستی که شنیدم جواد

 

می چکد از کنج لبانم شراب

خانه ات آباد خرابم خراب

سنگ تراشی دل سنگم گرفت

تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب

شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت

در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب

وای اگر دست تو افتد دلم

فارقم از روز حساب و کتاب

جاذبه ی محض مرا نور کن

حضرت خورشید به جانم بتاب

 

جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد

ای به ابی انت و اُمّی جواد

 

نیست فقط روز مبادا کریم

هست همه روز و شبم با کریم

یاد گرفته است که بر هیچ کس

رو نزند این دلم الا کریم

هر چه گره بیشترم می زند

کم شود این فاصله ها ... تا کریم

خواهش ما جرعه ای از آب بود

داد ولی پهنه ی دریا کریم

بس که در بسته زدم خسته ام

باز نشد هیچ در امّا کریم

 

در نزده در به روی ام باز کرد

باز هم این طایفه اعجاز کرد

 

فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد

دست به دامان تو موسی برد

از همه دل می برد آقای ما

بیشتر از حضرت زهرا برد

روی پرش لطف کن و پا گذار

رتبه ی جبریل به بالا برد

شکر برات حرم آخر رسید

ناله ی مجنون دل لیلا برد

 

بال بده تا حرم کاظمین

با نفس وای حسینم ، حسین

 

مثل همیشه دم ایوان طلا

نام تو شد نام تو سوگند ما

نام تو را گفتم و باران گرفت

خیس شد از گریه ی ما صحن ها

پنجره فولاد گره باز کرد

از من افتاده به لطف شما

مثل همیشه دم باب الجواد

حاجت ما بود که آقا رضا

 جان جوادت ببرم کاظمین

تا که بخوانیم به پایین پا

 

 آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده

 

وای اگر غصه ی مادر نبود

حال تو اینقدر مکدر نبود

مثل حسن شد جگر ریز ریز

حیف که بالین تو خواهر نبود

کاش زمین آب نمی ریختند

حیف به جز خنده پسِ در نبود

سخت کشیدند تو را روی بام

وای اگر بام کبوتر نبود

شکر خدا قسمت تو بام شد

گودی و نامحرم و خنجر نبود

خوب شد از حنجره ات خون نریخت

حرمله در لحظه ی آخر نبود

شکر خدا پیش نگاهت ز بام

بر سر نیزه سر اصغر نبود

شکر خدا پیکرت عریان نشد

زیر سم اسب پریشان نشد

 

 

حسن لطفی   

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۰۲
AHR

 

امام جواد (ع)  و حضرت علی اصغر (ع)   _   ولادت

 

اهل بیت (علیهم السلام)   _   مدح

 

 

روشن تر از روز است خیلی با مرامند

وقتی کریمان با گدایان هم کلامند

 

الحق که آقازاده ها یک یک امیرند

الحق که نوکرزاده ها یک یک غلامند

 

در فقرِ محضِ خود غنیِّ محض هستم

وقتی گدای این درم ، مردم گدامند

 

عین عدم هستیم و با آنان وجودیم

پس ما همان هاییم که آن ها بنامند

 

سنّ زیاد و سنّ کم ، فرقی ندارد

این خانواده از طفولیت امامند

 

چیزی ندارم جز  "سلام الله علیهم"

فرزند های فاطمه با احترامند

 

هر صبح خورشیدند و در هر شام ماهند

این چهارده تا روشنی صبح و شامند

 

این چهارده آیینه از بس که شبیه اند

وقتی ببینی شان نمی دانی کدامند

 

 

علی اکبر لطیفیان   

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۳
AHR

 

امام جواد (ع)   _   ولادت

 

 

امشب دهید مژده صدف را به گوهرش

آن گوهری که رنگ الهی است زیورش

 

امشب فلک گشوده به ماه مدینه چشم

ریزد به خاک مقدم آن ماه اخترش

 

امشب به خنده شمس ولایت گشوده لب

در کف بود ستاره خورشید پرورش

 

امشب خدا به خلق ، جواد الائمّه داد

آن کس که گشته جود و کرم سائل درش

 

نور نُهم امام نُهم حجّت نهم

وجه خدا که گشته رضا مات منظرش

 

آیینه ی رضا که سلام و درود خلق

بر آفتاب حُسن و جمال منوّرش

 

تا نام حقّ بود ، صلوات و سلام حق

بر حضرت جواد و به ریحانه مادرش

 

این است آن امام جوادی که دستِ جود

باشد به دست پر کرم جود پرورش

 

این است آن جواد امامان که آمدند

شرمنده اهل جود ز جود مکرّرش

 

گردون اگر نه دور سرش باد ، سرنگون

خورشید اگر نه خاک درش خاک بر سرش

 

بحر سه گوهر است و یم هشت دُرِّ ناب

آن هشت بحر و این سه گهر مدح گسترش

 

یحیی چو طفل کوچک مکتب ندیده ای

مأمون به سان عبد ذلیلی برابرش

 

زیبد که کعبه با حجر و مروه و صفا

گردد هماره دور رواق مطهّرش

 

نام محمّد است مبارک بر او که هست

حسن و جمال و خُلق و خصال پیمبرش

 

نامش محمّد است و بود پای تا به سر

زهد علیّ و عصمت و زهرای اطهرش

 

روشن شد از ولادت او دیده ی رضا

کوریِّ چشم خصم که می خواند ابترش

 

بگشود چشم و راند به لب تا شهادتین

چون جان خود گرفت رضا سخت در برش

 

از جوّ و ابر و ماهی و یم تا گشود لب

تعظیم کرد زاده ی هارون به محضرش

 

نُه ساله نَه، امام بشر بود پیش از آن

کآدم دمد روان خدایی به پیکرش

 

آدم نهاده بوسه به درهای آستان

حورا گرفته آبرو از خاک مقبرش

 

دارد به دست خویش کلید بهشت را

آنکس که روز حشر جواد است یاورش

 

جان جهان فدای امامی که کرده حق

از کودکی به عالم ایجاد رهبرش

 

این است آن حدیقه که جود است میوه اش

این است آن سفینه که نور است لنگرش

 

من کیستم گدای جواد الائمّه ام

آنکس که جود اوست همان جود داورش

 

هنگام جود ، ابر کرم از کفش خجل

وقت دعا سپاه اجابت مسخّرش

 

در کار زار ، تیغ چو گیرد به دست خویش

یادآور علی بود و فتح خیبرش

 

دارد به سینه علم رُسل را ز کودکی

باشد به چهره نور امامان دیگرش

 

در فُلک نور ، گر نگری اوست ناخدا

بر چرخ علم ، گر گذری اوست محورش

 

هر گه نسیم می وزد از شهر کاظمین

عطر بهشت می دمد از خاک معبرش

 

یا حضرت جواد هر آن کو گدای توست

هرگز نیاز نیست به تخت و به افسرش

 

هر کس که گشت تشنه ی جام ولای تو

از جوی کاظمین ببخشند کوثرش

 

شکر خدا که پیش تر از صبح آمدن

«میثم»  ز جام عشق تو پر بود ساغرش

 

 

غلامرضا سازگار      

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۸
AHR

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

یا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم

شعله با ناله برآید همه دم از جگرم

 

جز تو ای خالق دادار کسی نیست گواه

که چه آورده جفای متوکّل به سرم

 

می دوانید پیاده به پی خویش مرا

گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم

 

آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب

گشت از شدّت غم ، مرگ عیان در نظرم

 

خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب

شرم ننمود در آن لحظه  ز جدّ و پدرم

 

زهر نوشیدم و راحت شدم از عمر ولی

ریخته خاک یتیمی به عذار پسرم

 

با که این ظلم بگویم که به زندان بلا

قبر من کند عدو پیش دو چشمان ترم

 

هر زمان هست در این دار فنا مظلومی

حق گواه است که من از همه مظلوم ترم

 

فخر "میثم"  همه این است به فردا کامروز

هم ثنا گستر من آمده هم نوحه گرم

 

 

 

غلامرضا سازگار      

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۵۸
AHR

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

ای نجل جواد ابن رضا، حضرت هادی 
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی 


یک عمر ستم دیـده ز جورِ متوکل
در آینۀ صبح و مسا حضرت هـادی 


دل سوخته از طعنه و از زخم زبان‌ ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی 


بردند همان شب که سوی بـزم شرابت 
چون از تو نکردند حیا ؟  حضرت هادی 


افسوس که کشتند تـو را از ره بیـداد 
بی جرم و گنه ، قوم دغا حضرت هادی 


افسوس ، به جور از حرم مادر و جدت 
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی 


کس از غم ناگفته‌ ات ای یوسف زهرا 
آگاه نشد غیر خـدا حضرت هـادی 


کشتند تو را در دل غربت ، به چه جرمی ؟ 
ای جان جهانت بـه فدا ! حضرت هادی 


بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر 
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی 


در ماتـم تـو ای خلف پـاک پیمبـر 
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی 


"میثم"  به تو و غربت تو اشک فشاند 
ای کشتۀ  بی‌ جرم و خطا حضرت هادی

 

 

 غلامرضا سازگار   

 


 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۴۹
AHR

 

امام هادی (ع)   _   مدح / شهادت

 

 

در بارگاه قدس اگر بار می دهند

تنها به احترام رخ یار می دهند

چون در ازاش خون دل و دار می دهند

این بار را به میثم و عمار می دهند

ماییم و بی قراری و حال و هوای تو

 

باید به صفحه ارنی طرح لن کشید

از زیر کام واژه برایت سخن کشید

آوازه ی صفات تو را تا قرن کشید

باریست بار عشق که باید به تن کشید

شاید به جان دهیم کمی از بهای تو

 

پیداست در معانی اسمت مقام ها

در کوره ی محبت تو پخته خام ها

مشغول طوف گرد تو بیت الحرام ها

در حکم واجب است به تو احترام ها

این حرفها کمیست ز مدح و ثنای تو

 

تا روز حشر دست به دامان تو خلیل

شاگرد درس معرفتت صد چو جبرئیل

مدح تورا نوشته  "محدث"  ازین قبیل

آب وضوی نافله ات آب سلسبیل

در  "منتهی"  نوشته نشد منتهای تو

 

ای پوزه مال درگه لطفت درندگان

افتاده پیش پای تو بر خاک آسمان

در ماجرای مجلس ابلیس و دست و نان

دادی به طرح شیر روی پرده جسم و جان

عالم به حیرت است ازین ماجرای تو

 

دریا اگر به قلّت جو لطف میکند

عادت به جود دارد و او لطف میکند

مثل شراب که به سبو لطف میکند

دست شفای تو به عدو لطف میکند

نذری نموده مادر او هم برای تو

 

در پیش عشق بحث نژاد و عشیره نیست

بی جلوه ی تو روز کم از شام تیره نیست

کور آن دو چشم که به مقام تو خیره نیست

این جامعه بدون حضورت کبیره نیست

آموختیم معرفت از حرف های تو

 

گرچه گرفت شهر قراری که داشتی

رنگ خزان ندید بهاری که داشتی

چون جود بود عادت و کاری که داشتی

معروف شد گدای دیاری که داشتی

در سرّ من رای تو هستم گدای تو

 

پای از گلیم چون که فراتر گذاشتم

با التماس قافیه را تر گذاشتم

پایین نام قدس تو ساغر گذاشتم

دارم امید پر شدنش گر گذاشتم

می میچکد ز نون تو و قاف و یای تو

 

ساکت شدیم دم ز تو خفاش ها زدند

رجاله ها به نام تو سنگ جفا زدند

نام تو را به طعن و تمسخر صدا زدند

خاک عزا به فرق سر ما سوا زدند

ما را ببخش چون که نماندیم پای تو

 

دارم نگاه میکنم این اتفاق را

آشفتگی حق و هجوم نفاق را

این گنبد نداشته ی بی چراغ را

این صحن خالی تو و این درد و داغ را

عالم فدای بغض دل بی صدای تو

 

تبعید سهم خوب ترین مرد عالم است

بازین چه شورش است که در عرش ماتم است

می پیچد از عطش به خودش قامتش خم است

اوضاع جسم بی رمقش سخت درهم است

افتاد از شراره ی این زهر نای تو

 

وقتی به جان نشست تنت لاله وار شد

زهری که از مصیبت آن دیده تار شد

خوردی زمین و صورت تو پرغبار شد

حتی نفس کشیدن تو گه گدار شد

صد شکر آمده پسرت در عزای تو

 

تقدیر چون رقم به غمت خورد و بر عذاب

لرزید پای عرش زمین خورد آفتاب

پیش نگاه اهل و عیال تو با شتاب

بردند دست بسته تو را مجلس شراب

این لحظه ها رسید دگر کربلای تو

 

سر داشتی بروی تن اما حسین نه

صد شکر داشتی بدن اما حسین نه

هم آب بود هم دهن اما حسین نه

کردند بر تنت کفن اما حسین نه

دیگر کسی نبرد عبا و ردای تو

 

 

سید پوریا  هاشمی  

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۴۴
AHR

 

 

امام هادی (ع)  _  شهادت

 

 

آه در سینه ام از زهر شراری برپاست

آتشی بر جگر و رویِ لبم واویلاست

 

سوختم سوختم آبی که نفس می سوزد

حجره ام از جگر سوخته ام کرببلاست

 

مادرم آمده بالین منِ چشم به راه

تا بگویم غم خود را که دلم پُر غوغاست

 

دستِ من بست و مرا نیمه شب از خانه کشید

بی حیایی که نمی گفت غریب و تنهاست

 

گاه می رفتم و گاهی به زمین می خوردم

مثل آن طفل که مبهوت دو چشم باباست

 

مثل آن دخترکی که نفسش بند آمد

راه می آمد و می دید سری بر نی هاست

 

سنگ بود و سری که ز لبش خون میریخت

خیزران بود و یتیمی که شبیه زهراست

 

 

حسن لطفی   

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۳
AHR

 

امام محمد باقر (ع)  _  ولادت

 

 

برخیز نگارا که بهار طرب آمد

عید عجم و جشن نشاط عرب آمد

از کثرت انوار یکی روز و شب آمد

پایان جمادی شد و ماه رجب آمد

 

ماهی که شود ملک جهان خلد مخلّد

از یمن قدوم دو علی و دو محمّد

 

بر اهل ولا عید مؤیّد شده امروز

در جلوه رخ داور سرمد شده امروز

لبخند ، عیان بر لب احمد شده امروز

میلاد همایون محمّد شده امروز

 

در دامن خورشید ، عیان قرص قمر شد

فخر دو جهان سیّد سجّاد پدر شد

 

امشب صدف بحر ولایت گهری زاد

یا دخت حسن فاطمه ، زیبا پسری زاد

در خانۀ خورشید ولایت قمری زاد

یا بار دگر آمنه پیغامبری زاد

 

این است که دو فاطمه را نور دو عین است

پور دو علی باشد و نجل حسنین است

 

این گوهر یکدانۀ دریای عقول است

در مکتب دین دوستیش اصل اصول است

ماه دو علی مهر دل آرای رسول است

فرزند حسین است و عزیز دو بتول است

 

مولای همه عبد خداوند مقام است

تا حشر امام است امام است امام است

 

این محور دین اختر تابندۀ علم است

در قلب زمان ، نور فزاینده علم است

آرندۀ علم است و نمایندۀ علم است

گویند که علم است و شکافندۀ علم است

 

در کنیه ابوجعفر و باقر شده نامش

پیغمبر اسلام فرستاده سلامش

 

دشمن به عداوت خجل از کثرت خیرش

فرقی نکند گاه کرامت خود و غیرش

جبریل امین گم شده در وادی سیرش

شیرینی جان قصه شیرین عُزیرش

 

علم همه یک قطره ز دریای کمالش

دیوانه شود عقل به توصیف جلالش

 

ای گوهر شش بحر و یم هفت دُر ناب

ای سائل انوار رخت مهر جهان تاب

بی مهر تو طاعات ، چو نقش آمده بر آب

خاک قدم طفل دبستان تو اقطاب

 

فرزند پیمبر پدر هفت امامی

هم فرش مکان هستی و هم عرش مقامی

 

انوار دل از روی نکو تر ز مه تو

جن و بشر و خیل ملائک سپه تو

جان همه خوبان جهان خاک ره تو

شد باعث بینائی جابر نگه تو

 

ما را ز گنه نیست به جز روی سیاهی

ای چشم خداوند ، کرم کن به نگاهی

 

از شوق تو چون مهر تو چون داغ به سینه

چشمم به بقیع است و دلم سوی مدینه

ای شمع دل پنج امین و دو امینه

ما غرق به دریای گناه و تو سفینه

 

غرقیم ولی چشم به احسان تو داریم

با دست تهی دست به دامان تو داریم

 

مهر تو ثمر گشته بسی حاصل ما را

حبّ تو صفا داده بقیع دل ما را

وصف تو همی شور دهد محفل ما را

اینگونه سرشتند از اول گل ما را

 

تا حشر گُل مهر تو روید ز گِل ما

آوای تو پیوسته برآید ز دل ما

 

تو کعبه ای و کعبه گرفتار بقیعت

پیوسته ملک سائل زوّار بقیعت

جان و دل ما شمع شب تار بقیعت

تا چهره گذاریم به دیوار بقیعت

 

این درد فراقی که به جان است دوا کن

بر ما ز ره لطف گذرنامه عطا کن

 

ای بوسه گه یوسف زهرا دهن تو

نقل دهن ما همه نَقل سخن تو

جان همه قربان تو و جان و تن تو

صد شکر که "میثم" شده مرغ چمن تو

 

غیر از گل مهر تو به گلزار نبوید

جز مدح تو و عترت اطهار نگوید

 

 

  غلامرضا سازگار        

 

 

اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

 


 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۰۱
AHR

 

اهل بیت  _  مدح / عاشقانه

 

 

عاشقى که نیست حیران تو ، حیران می شود

خواه یا ناخواه ، خواهان بیابان می شود

 

هر که بین ره پشیمان شد ز عاشق بودنش

از پشیمان بودنش حتماً پشیمان می شود

 

در بیابان طلب خار که بودن مطرح است

خار، خار گل نشد ، خار مغیلان می شود

 

وصل یا هجران تماماً بستگى دارد به تو

تو بخواهى هجر ، وصل و وصل ، هجران می شود

 

گیسوى آشفته ات حال مرا آشفته کرد

با پریشان هر که می گردد پریشان می شود

 

گر تو باشى و نباشد هیچ کس در محضرت

کوچه هاى مصر هم مانند کنعان می شود

 

نامه ام را دیدم و پشت شما مخفى شدم

طفل هر وقت اشتباهى کرد پنهان می شود

 

من سگ آلوده ام اما پناهنده شدم

کهف اگر کهف تو باشد سگ هم انسان می شود

 

من که گریان نیستم ، یعنى که عاشق نیستم

ورنه عاشق مثل طفلان زود گریان می شود

 

رزق تو از هر طرف باشد معانیش یکى ست

نان اگر از هر طرف خوانده شود نان می شود

 

با کریمان گشتن و آدم شدن دشوار نیست

چه کسى گفته نخواهد شد ، به قرآن می شود

 

خاک پاى گل شدن از بهترین حاجات ماست

خاک عاشق بعد مردن خاک گلدان می شود

 

کیسه بر شانه بینداز و به هر جا سر بزن

آب و نانى جمع کن ، دارد زمستان می شود

 

در حقیقت ذکر یا معشوق و یا عاشق یکی ست

گاه آن این می شود ، گه گاه این آن می شود

 

من نمی دانم چرا هر وقت که تب می کنم

مادرم پا می شود رو به خراسان می شود

 

خادمانت هم اباالفیضند و حاجت می دهند

با کریمان هر که بنشست از کریمان می شود

 

درد بسیار است اما به طبیبان سر نزن

دردها با یا ابوالفضل است درمان می شود

 

بردن این مشک که کار من بى دست نیست

کور شد وقتى گره ، محتاج دندان می شود

 

 

 علی اکبر لطیفیان          

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۳:۰۷
AHR