زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

 

حضرت اباالفضل (ع)   _   شهادت

 

 

گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم

ببرم آب در این کاسه ی چشمان ترم

هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم

تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم

اینچنین شد که من امید ز دستم دادم

با سر از روی بلندی به زمین افتادم

 


شعر کامل در  ادامه مطلب


 

گر نشد مشک ولی ماند امید دگرم

ببرم آب در این کاسه ی چشمان ترم

هم شکستند همین کاسه و هم کاسه سرم

تا هوایی به سر از آب مبادا ببرم

اینچنین شد که من امید ز دستم دادم

با سر از روی بلندی به زمین افتادم

چه کنم مشک ، سر و دست و دو چشمی که تر است

کاسه هایی که شکست است دگر درد سر است

تیغ و شمشیر بیارید تنم منتظر است

به خدا درد خجالت ز حرم سخت تر است

گر نشد آب برم کاش خودم آب شوم

تا که جاری به سوی خیمه ارباب شوم

 

ای خدا سایه ای از دور... مبادا آقاست

نه حسین بن علی نیست زنی از زنهاست

نکند زینب کبراست  خدا یا تنهاست

... پسرم گفت به من ، تا بشناسم زهرا ست

گفت گر مادر تو نیست منم مادر تو

آمدم گریه نکن آب فدای سر تو

 

اذن دادند  که بر فاطمه مادر گفتم

آرزویی به سرم بود که آخر گفتم

جان من شد همه یک آه و برادر گفتم

هقی هقی کردم و با گریه مکرر گفتم

چقدر لفظ اخا مثل عسل شیرین است

گرچه از دست تهی ام سر من پایین است

 

به اخا گفتن من لفظ بلی می آید

تار دیدم که حسین بن علی می آید

گوییا جلوه ای از رب جلی می آید

خسته و تشنه و درمانده ولی می آید

زیر لب زمزمه کردم به فدای تو حسین

بخورد بر سر من درد و بلای تو حسین

 

نیست بر دیدن چشمت به دو چشمم رویی

کاش میشد که به جان از تو کنم دلجویی

یا که بر راه تو با مژه زنم جارویی

یا به چشمم بنشینی به کنار جویی

ولی افسوس دگر چشم ندارم آقا

هر چه را داشت ابالفضل ، گرفتند آن را

 

تا رسید او به سرم گفت چرا تا شده ای

قد قاسم شده ای ،  پخش به صحرا شده ای

رفته ای  آب بیاری خود دریا شده ای

خوش بحال لب اصغر که تو سقا شده ای

ناله ای زد که چنان درد به پهلوش نشست

به گمانم کمرش بود که از غصه شکست

 

گفتم از آب صدا زد که چه آمد به سرت

گفتم از آب صدا زد چه شده بال و پرت

گفتم از آب صدا زد که چه شد زخم سرت

گفتم از آب صدا زد چه شده چشم ترت

او به رویم نزد اما خبرش می پیچد

که اگر آب نباشد  پسرش  می میرد

 

از خجالت همه ی جان و تنم شد فریاد

تا سرم را به سر دامن مهرش جا داد

چشمهایم که به چشمان برادر افتاد

تازه دیدم چه قدر پیر شده آن شهزاد

قامتش خم شده و بی کس و تنها مانده

جان او پیش علی اکبر او جا مانده

 

با همان قامت خم دور سرم می چرخید

دستهایی که جدا شد ز تنم می بوسید

ناله میزد به من و وضع تنم می گریید

دشمنش هلهله می کرد و به او می خندید

گفت با گریه مرو تا که زمینم نزنند

کوفیان سنگ دگر سوی جبینم نزنند

 

مرو  از دست حرامی نکشم منت آب

لا اقل رحم کن عباس بر آن طفل رباب

بعد تو زندگی اهل حرم هست عذاب

به کمین دشمن من مانده ببین در تب و تاب

بیشتر آب شدم گفت همه لشگر من

می روی بعد تو سقا چه کند خواهر من

 

وقت تشریح پس از رفتن جان آمده بود

صحبت از نیزه و آن تخت روان آمده بود

زخمهایم همه از غم به زبان آمده بود

حرف از معجر زینب به میان آمده بود

ای اباالفضل فدای نخی از معجر تو

سرم از نیزه شود سایه روی سر تو

 

 

موسی علیمرادی

 

 

نظرات  (۳)

اسلام علیک یا قمر بنی هاشم
عجرکم عندالله
پاسخ:
سلام
خیلی متشکر
خیلی وبلاگ عالی و خوبی دارین
۲۷ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۲ بنده ی گناهکار خدا
اگر مایل به تبادل لینک بودید
یه سر به ما بزنید

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی