زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم | حسن لطفی

جمعه ۰۱ /خرداد/ ۱۳۹۴ [ ۲۳:۵۷ ]

 

حضرت ابالفضل (ع)  _  ولادت

 

 

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

 

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

 

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم

 

از دلِ ما چه به جا مانده ؟ که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

 

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سالها دل سر این طایفه میگردانند

بال در بال فرشته غزلی میخوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

 

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری کن که ببینند دل آرایی را

برده ای ارث از این سلسله آقایی را

 

حق بده مات شود چشم ، تماشا داری

هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

 

آسمان پیش قدمهات به حیرت افتاد

کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد

موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد

کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد

 

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد

 

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو

و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا ؟ زیرا تو

 

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم

 

رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد

لشگر انگار که با مرگ تکلم میکرد

دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم میکرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم میکرد

 

تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سر تیغ تو سرگردان است

 

میکشی تا وسط معرکه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را

تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را

می دَرَد نعره ی تو زَهره ی سرداران را

 

شور آن قله که آتش فوران کرد تویی

آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی

 

سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست

ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست

ای علمدار ادب شور محرم با توست

 

دستِ ما نیست که در پای غمت می گرییم

لطف زهراست که زیر علمت می گرییم

 

بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد

خون از ساقه ی صد تیر و تبر  می ریزد

و رباب اشک به لبهای پسر می ریزد

خیز از خاک و ببین خاک به سر می ریزد

 

ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد

وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد

 

حسن لطفی

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی