زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر حسن لطفی» ثبت شده است

 

حضرت ابالفضل (ع)  _  ولادت

 

 

جمعمان جمع که تا نقش خیالی بزنیم

کوچه باغی برویم و پر و بالی بزنیم

پای حافظ مِی ای از شعر زلالی بزنیم

جمعمان جمع بیایید که فالی بزنیم

 

شاهِ شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان

که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان

 

بگذارید از این فاصله بویی بکشیم

درِ خُم را بگشاییم و سبویی بکشیم

تیغ ابروی کجش را به گلویی بکشیم

صد و سی و سه نفس نعره ی هویی بکشیم

 

از دلِ ما چه به جا مانده ؟ که غارت کرده

پسر سوم زهراست قیامت کرده

 

ماه و خورشید دو حیران و دو سرگردانند

سالها دل سر این طایفه میگردانند

بال در بال فرشته غزلی میخوانند

ما همه بنده و این قوم خداوندانند

 

آمده تا ز علی تیغ دو دَم را گیرد

قد برافرازد و بر دوش علم را گیرد

 

جمع مِهر و غضب و جذبه و زیبایی را

در تو دیدیم مسیحایی و موسایی را

محشری کن که ببینند دل آرایی را

برده ای ارث از این سلسله آقایی را

 

حق بده مات شود چشم ، تماشا داری

هرچه خوبان همه دارند تو یکجا داری

 

آسمان پیش قدمهات به حیرت افتاد

کهکشان وقت تماشات به زحمت افتاد

موج برخاست و از آن همه هیبت افتاد

کوه تا نام تو را بُرد به لکنت افتاد

 

این علی هست خودش هست جنابش آمد

خوش به حال دلِ زینب که رکابش آمد

 

تشنه خاکیم و ترک خورده ولی دریا تو

شوره زاری همه با ماست وَ باران با تو

و نوشتیم که یا هیچ پناهی یا تو

دلمان قُرص بُوَد ، قُرص چرا ؟ زیرا تو

 

بعد مرگم به هوای حرمت پر گیرم

من کفن پاره کفن زندگی از سر گیرم

 

رگِ پیشانی تو تا که تَوَرم میکرد

لشگر انگار که با مرگ تکلم میکرد

دست و پا را نه فقط راهِ نفس گم میکرد

بیرقت در وسط دشت تلاطم میکرد

 

تو سلیمانی و تختت وسط میدان است

چقدر سر ز سر تیغ تو سرگردان است

 

میکشی تا وسط معرکه ها طوفان را

بند آورده نگاهت نفس میدان را

تا که ارباب بگیرد به سرت قرآن را

می دَرَد نعره ی تو زَهره ی سرداران را

 

شور آن قله که آتش فوران کرد تویی

آن کماندار که ابروش کمان کرد تویی

 

سایه بان دلِ زینب دلِ ما هم با توست

حاجتی گرچه نگفتیم فراهم با توست

ماهِ شب های محرم تویی و دم با توست

ای علمدار ادب شور محرم با توست

 

دستِ ما نیست که در پای غمت می گرییم

لطف زهراست که زیر علمت می گرییم

 

بی تو از چشم حرم خونِ جگر می ریزد

خون از ساقه ی صد تیر و تبر  می ریزد

و رباب اشک به لبهای پسر می ریزد

خیز از خاک و ببین خاک به سر می ریزد

 

ابرویت بند دلش بود که از هم وا شد

وای بر حال سکینه که سرت دعوا شد

 

حسن لطفی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۷
AHR

 

حضرت ابالفضل (ع)   _  ولادت

 

خدا جلوه دارد به پیشانی تو

فدای مناجات پنهانی تو

شبِ روشنِ کوچه های مدینه است

پُر از ریسه های چراغانی تو

به لب آوَرَد جان داوودها را

نوای تو اَلحانِ قرآنی تو

تو بر کوهسارِ معارف نشستی

زمین تشنه ی دست بارانی تو
حسینیه ای سفره دارد حسینی

که هر شب بوَد شام مهمانی تو

فراوانی از تو / سلیمانی از تو / مسلمانی از تو / ادب دانی از تو / دعاهای روحانی از تو

به کعبه رجز خوانی از تو / احادیث طوفانی از تو / روایات نورانی از تو / عنایات سبحانی از تو

نَفَسهای رحمانی از تو / و سلمانی از تو / علی گویی از تو / علی خوانی از تو / دلِ ما و دربار سلطانیِ تو

 

چه خوش سر فرازی چه خوش سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

طلوع شکوهت برایت ندارد

کَرَم خانه ی تو نهایت ندارد

به جایی که یوسف دریده گریبان

دل ما نیازی به غارت ندارد

از این محشری که به پا کرده پیداست

که رنگی به پیشت قیامت ندارد

به چشم تو غیرت / به تیغ تو صولت  / به نامت صلابت / به دامن سخاوت

به بازوت قدرت / به پای تو همت / به دستت کرامت / پُری از رشادت

شهادت ، سعادت / بصیرت ، مَهابت / فتوَت ، مُرُوَت / به میدان مسلط  / رجزها مُسَمَّط

که از برق چشمت  / همه غرق حیرت / تو از آل عصمت / تو از بیت عترت / تو قامت قیامت

علی در هدایت / علی در عنایت / علی در قداست / علی در مهارت / و نادِ علی دارد از تو حکایت

بدون تو عطری محبت ندارد

 

چنان سر فرازی ، چنان سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

ز تیغت سپاهی دلاور بریزد

زِ تو یال و کوپال کافر بریزد

میان زمستان هم از دیدن تو

عرق از سر و روی لشکر بریزد

علی هستی و گر علی را بخوانی

فقط در نه ، دیوار خیبر بریزد

از این هیبت چشمهایت بکاهُ

نگاهی نما ترس قنبر بریزد

علی گفت هنگام صفین برگرد

ز خشمت دلِ مالک اشتر بریزد

اگر پرده ریزد / مکرر بریزد / نه پر، سر بریزد / سراسر بریزد / ستمگر بریزد / به هم اول،آخر بریزد

به گاهی سپاهی / چو کاهی به راهی / ز شاهی چو حیدر بریزد

 

عجب سر فرازی عجب سر به زیری

امیری حسینُ و نعم الامیری

 

من از جنس شبهای پر التهابم

که در بند گیسوی پُر پیچ و تابم

اگر بر حریم حرم مُستجیرم

فقط با نگاه شما مستجابم

من و لطف باب الحوائج همین بس

بگو با تو باشد حساب و کتابم

دعا کن حرم آیم و برنگردم

که این عشق کردست خانه خرابم

خراب خرابم / خراب جوابم / تویی انتخابم / که عالیجنابم / غم بی حسابم

زِ داغت کبابم / و مشکت عذابم / به یاد ربابم / پُراز آب آبم / که میگفت زینب / چه شد با رکابم

کجایی سحابم / کجایی نقابم / دل زینبیه شده قرص با تو که در سایه ی بیرق آفتابم

تو و سرفرازی تو و سر به زیری

 

به نِی سر فرازی به نِی سر به زیری

امیری حسین و نعم الامیری

 

 

حسن لطفی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ خرداد ۹۴ ، ۲۰:۰۹
AHR

 

امام حسین (ع)  _  ولادت

 


ای قبله ی عوالم بالا حسین جان
ای شعله شعله آتش دلها حسین جان
حا سین و یا و نون خدا یا حسین جان
ماییم و هر نفس نفس ما حسین جان
یک واژه است لذت دنیا حسین جان

هرچه به دل به سینه به سر داشتی علیست
ذکری که در تمام سحر داشتی علیست
نامی که در گشودن در داشتی علیست
جانت علیست هرچه  پسر داشتی علیست
ای سر به پات رفته به مولا حسین جان

چشم تو گشت و از همه ما را خطاب کرد
لطفش بلند که کار ما را صواب کرد
هرکس که بندگی تو را انتخاب کرد
او را نگاه مادرت عالی جناب کرد
گفتیم بعد حضرت زهرا حسین جان

آشفته زلفم و تبِ طوفانم آرزوست
کنعانم آرزوست سلیمانم آرزوست
یک بار از لب تو حسن جانم آرزوست
با خون رقم زنم که دو سلطانم آرزوست
امشب بیا بزن رگ ما را حسین جان

مست است آنکه بر درِ میخانه ایستاد
مرد است آنکه تا تَهِ پیمانه ایستاد
سر نیست آن سری که روی شانه ایستاد
در پای عشق تو که مردانه ایستاد ؟
آن کیست غیر زینب کبری حسین جان

تو میرسی و با تو خبر ها یکی یکی
لبخند میزنی به پسرها یکی یکی
افتاده اند پیش تو سرها یکی یکی
با ماه هاشمیت قمرها یکی یکی
عباس نوکرم شبِ فردا حسین جان

شعرم رسیده است به ابیات آذری
هَر کیم اِلَر مَحضَرِ آقامَ نوکری
زهرا اِلَر خادِمَ عباسَ مادری
زینب ئاری نَقَدَ اَبَلفَضل یاوری
نقش اولدی روی بیرق سقا حسین جان

ما پیر میشویم شبیهِ حبیبِ تو
شبهای جمعه ایم پُر از بوی سیب تو
امشب سلامِ ما به لبِ بی نصیبِ تو
ما را که کُشته است صدای غریب تو
جان خواستی به چشم بفرما حسین جان

 

حسن لطفی  

 

 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۲۰
AHR

 

حضرت علی (ع)   _   ولادت

 

 

سلام ای جوابِ سلامِ خدا

ظهورت طلوعِ تمام خدا

تویی آفتابِ بلند زمین

تویی سایه ی مُستدام خدا

تویی که به تعظیم تو ابر کرد

تویی صاحب احترام خدا

تو نهجُ البلاغه تو قرآن تو وحی

کلامی بگو هم کلامِ خدا

صدایت صدایش به معراج بود

حدیثت حدیث مدام خدا

برای توکعبه جگر چاک زد

بیا مرد بیت الحرام خدا

مرا کعبه ی سینه چاکم کنید

فقط پای حیدر هلاکم کنید

 

علی ابتدا و علی انتهاست

علی مصطفی و علی مرتضی ست

علی اول است و علی آخر است

علی در ظهور و ولی در خفاست

علی ظاهر است و علی باطن است

علی  لا اله علی لافتاست

علی در معارج علی در بُراق

علی اِنَّما و علی وَالضُحی ست

علی با حق است علی بر حق است

علی کعبه است و علی در حَراست

علی نیست آن و علی نیست این

علی نه جدا و علی نه خداست

علی را بگو هرچه گویی کم است

که زهرا علی و علی فاطمه ست

 

اگر تیغ تو سایه گستر شود

همان ابتدا کارِ یکسر شود

غلط گفتم آقا ندارد نیاز

که تیغ شما خرج لشگر شود

نیازی ندارد که میدان چو خاک

به یک ضربه ی مالک اشتر شود

محال است جمعِ تمامِ سپاه

که با قنبر تو برابر شود

زمانِ شروعِ رجز خوانی ات

زمین کَر شود آسمان کَر شود

خدا دوست دارد تماشا کند

کمی ذوالفقارِ علی تر شود

ببندد اگر دستمال نبرد

نباشد کسی را خیال نبرد

 

به کعبه بکو راز تنزیل را

بگو بشکند قلب قندیل را

تو و مادر و مصطفی و خدا

ببین دور خود جمع فامیل را

کمی گَرد نعلینِ خود را بریز

تفقد نما بالِ جبریل را

برای یتیمان کمی کار کُن

بکن چاهِ آب و بزن بیل را

بکش طعنه های زن پیر را

ببر روزها بار زنبیل را

تویی صاحب پینه های قدیم

تویی مرکب کودکان یتیم

 

نگهدار ما را برای خودت

فقط بین مهمان سرای خودت

مرا آینه کُن به دردی خورم

در آغوش ایوان طلای خودت

برای پدر مادرم کافی است

نخی ، ریشه ای از عبای خودت

اگر پا گذارم به جا پایِ تو

مرا می بری تا خدای خودت

مرا می برد گوشه ای از بقیع

فقط ردِ پا ردِ پای خودت

سرت مانده بر شانه ی نخل ها

بگو با من از ماجرای خودت

چرا استخوان در گلو مانده ای

که با روضه هایی مگو مانده ای

 

 

حسن لطفی

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۱:۱۱
AHR

 

امام جواد (ع)  _  ولادت

 

 

باز شبیه شب بارانی ام

زاده ی دریایم و طوفانی ام

مثل اویس از قرن آواره ام

در پی یاران خراسانی ام

عاشقی ام را همه فهمیده اند

مهر شده مهر به پیشانی ام

دست نسیم است سر گیسویش

دست خودم نیست پریشانی ام

ابروی او نورٌ علی نور شد

عاشق این طاق چراغانی ام

 

داده جنون هستی من را به باد

روز نخستی که شنیدم جواد

 

می چکد از کنج لبانم شراب

خانه ات آباد خرابم خراب

سنگ تراشی دل سنگم گرفت

تیشه زد و ساخت از آن دُر ناب

شانه زد و یکسره دل ریخت ریخت

در خم آن گیسوی پر پیچ و تاب

وای اگر دست تو افتد دلم

فارقم از روز حساب و کتاب

جاذبه ی محض مرا نور کن

حضرت خورشید به جانم بتاب

 

جذبه ی پیغمبر اُمّی جواد

ای به ابی انت و اُمّی جواد

 

نیست فقط روز مبادا کریم

هست همه روز و شبم با کریم

یاد گرفته است که بر هیچ کس

رو نزند این دلم الا کریم

هر چه گره بیشترم می زند

کم شود این فاصله ها ... تا کریم

خواهش ما جرعه ای از آب بود

داد ولی پهنه ی دریا کریم

بس که در بسته زدم خسته ام

باز نشد هیچ در امّا کریم

 

در نزده در به روی ام باز کرد

باز هم این طایفه اعجاز کرد

 

فیض مسیحایی ات عیسی بَرَد

دست به دامان تو موسی برد

از همه دل می برد آقای ما

بیشتر از حضرت زهرا برد

روی پرش لطف کن و پا گذار

رتبه ی جبریل به بالا برد

شکر برات حرم آخر رسید

ناله ی مجنون دل لیلا برد

 

بال بده تا حرم کاظمین

با نفس وای حسینم ، حسین

 

مثل همیشه دم ایوان طلا

نام تو شد نام تو سوگند ما

نام تو را گفتم و باران گرفت

خیس شد از گریه ی ما صحن ها

پنجره فولاد گره باز کرد

از من افتاده به لطف شما

مثل همیشه دم باب الجواد

حاجت ما بود که آقا رضا

 جان جوادت ببرم کاظمین

تا که بخوانیم به پایین پا

 

 آمدم ای شاه پناهم بده

خط امانی ز گناهم بده

 

وای اگر غصه ی مادر نبود

حال تو اینقدر مکدر نبود

مثل حسن شد جگر ریز ریز

حیف که بالین تو خواهر نبود

کاش زمین آب نمی ریختند

حیف به جز خنده پسِ در نبود

سخت کشیدند تو را روی بام

وای اگر بام کبوتر نبود

شکر خدا قسمت تو بام شد

گودی و نامحرم و خنجر نبود

خوب شد از حنجره ات خون نریخت

حرمله در لحظه ی آخر نبود

شکر خدا پیش نگاهت ز بام

بر سر نیزه سر اصغر نبود

شکر خدا پیکرت عریان نشد

زیر سم اسب پریشان نشد

 

 

حسن لطفی   

 

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۸:۰۲
AHR

 

حضرت زهرا (س)  _  شهادت

 

 

ای خسته ی دل خسته ی آزار کشیده

در پای علی زحمت بسیار کشیده

 

تو دست به رو داری و من دست به خواهش

کار من و تو هر دو به اصرار کشیده

 

پیداست از این دست به جا مانده که زهرا

تا پشت در خانه سری زار کشیده

 

فهمیده ام از لمسی دستان تو ، شانه

از بازوی افتاده ی  تو کار کشیده

 

می ترسم از این آه ، که این شیشه بریزد

بر سنگ زمین سینه ات انگار کشیده

 

تو چهره بپوشان ولی این کوچه به من گفت

این گونه ی  پاشیده به دیوار کشیده

 

امید ندارم به خود از درد نپیچی

پهلوی تو بد جور به مسمار کشیده

 

من می نگرم بر تو و می بینم از این شام

دستی نوه ات را سر بازار کشیده

 

انگار شبیه تو شدن جرم بزرگی ست

کار تو و او هر دو به انظار کشیده

 

خون می چکد از ناخنش و حال ندارد

آنقدر که از تاول پا خار کشیده

 

برخاست که یک جمله بگوید به عمویش

گیسوی مرا چند طلبکار کشیده

 

هر بار که گفتم سر بابام نیُفتد

خوردم زِ سنان پیش تو هر بار کشیده

 

کم بود ببینی که حرامی به کنیزی

در خانه اش از دخترکت کار کشیده

 

 

حسن لطفی             

 

 

 

 

 

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۲۲:۲۲
AHR