دردا که پیر گشتم ... | غلامرضا سازگار
دوشنبه ۱۱ /اسفند/ ۱۳۹۳ [ ۲۱:۱۸ ]
حضرت زهرا (س) _ شهادت
دردا که پیر گشتم ، در موسم جوانی
این موسم جوانی ، این قامت کمانی
گردون به خون نشیند ، چشم کسی نبیند
ابر سیاه سیلی ، بر حُسن آسمانی
وقتی که باغ می سوخت ، بلبل به گریه می گفت
آتش زدن ندارد ، باغی که شد خزانی
ما داغ دیده بودیم ، امت به جای لاله
هیزم به خانه ی ما ، آورد ارمغانی
جای غلاف شمشیر ، بر روی بازویم ماند
بر من مدال دادند ، در عین جان فشانی
بابا ببین پس از تو ، با دخترت چه کردند
خوب از امانت تو ، کردند قدر دانی
رسم وفا چنین بود؟ اجر رسالت این بود؟
تنها امانتت را کشتند در جوانی
برخیز یا محمد (ص) ، اعلام کن به امت
سیلی زدن به یک زن ، این نیست قهرمانی
شب تا سحر نخفتم ، امروز اگر نگفتم
در روز حشر گویم با من چه کرد ثانی
سوز درون میثم هرگز مباد خاموش
زیرا که داغ زهرا داغی است جاودانی
استاد سازگار