زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

ما جز پسر فاطمه (س) ارباب نداریم

زائرانه

امشب صفا دارد صفای دیگری را | توحید شالچیان

پنجشنبه ۲۲ /بهمن/ ۱۳۹۴ [ ۲۰:۱۴ ]

 

حضرت زینب (س)   _  ولادت

 

 

امشب صفا دارد صفای دیگری را

مروه منا حال و هوای دیگری را

از سوی شرق و غرب یثرب می شنیده

گوش فلک لبخند های دیگری را

وقت سحر در قاب چشمانش ببیند

شهر نبی خیرالنسای دیگری را

خورشید دیگر سر زده یا این که جبریل

نازل نموده والضحای دیگری را

تاریخ عشق از نو شروع شد ، ای قلم ها !

از سر بگیرید ابتدای دیگری را

در باز مانده مثل این که می پذیرند

افتاده از پا و گدای دیگری را

بنده نوازی رسم و آیین است اینجا

حاتم گدا ، محتاج و مسکین است اینجا

 


شعر به صورت کامل  در ادامه مطلب


 

امشب صفا دارد صفای دیگری را

مروه منا حال و هوای دیگری را

از سوی شرق و غرب یثرب می شنیده

گوش فلک لبخند های دیگری را

وقت سحر در قاب چشمانش ببیند

شهر نبی خیرالنسای دیگری را

خورشید دیگر سر زده یا این که جبریل

نازل نموده والضحای دیگری را

تاریخ عشق از نو شروع شد ، ای قلم ها !

از سر بگیرید ابتدای دیگری را

در باز مانده مثل این که می پذیرند

افتاده از پا و گدای دیگری را

بنده نوازی رسم و آیین است اینجا

حاتم گدا ، محتاج و مسکین است اینجا

 

وقت دعا را پاسی از شب می شناسند

در صبحدم دل را مقرب می شناسند

شرط پریدن تا خدا بال دعا هاست

معراج را با ذکر یا رب می شناسند

اینجا بنای نوکری بر احترام است

ذاتاً  گدایان را مودب می شناسند

معنای صبر و عفت و حلم و حیا را

در شیعیان با نام زینب می شناسند

تنها نه زینب بلکه یک یک بانوانِ

این خاندان را زینتِ اب می شناسند

حتی گمان دارم ملک رویش ندیده

از بس که ایشان را محجب می شناسند

وصف حیا مدح و ثنای معجر اوست

عالم دخیل رشته های معجر اوست

 

حوریه ای ! نه... حُسن را اوجی ، کمالی

پهنای دشت فاطمیون را غزالی

از باغ سبز مهر تو بس باشدم گر

گیرم بیاید از درختش سیب کالی

یک چند وقتی می شود که تنگ دستم

شد کاسه های چشم من از گریه خالی

تا بیرق گریه به دست توست ، بی شک

این روضه خوانی ها ندارد انحلالی

آنقدر بار غصه روی دوشتان بود

کز پا فتادی و شدی شکل هلالی

رویم زمین ننداز ، مزد نوکری ها

بانو بیا و از کرم تو در قبالی

حاجت روایی کن مرا تا زنده هستم

کرب و بلایی کن مرا تا زنده هستم

 

یاد حسن اشک از دو دیده می فشاندی

وان را سپس بر زخم هایت می کشاندی

از کودکی ها سینه ات الفت گرفته

با داغ هایی که در آن می پروراندی

معراج غم را دیده ای ، ام المصائب !

وقتی که در بالای تل خود را رساندی

در شام همراه رباب و ام کلثوم

با آه دل ها را به آتش می کشاندی

آیینه ها جنس غمت را درک کردند

وقتی که بانو روی محمل سر شکاندی

مثل شما تاریخ روضه خوان ندیده

یک یاحسین گفتی و گریه می ستاندی

ای هم نوا با هق هق و اشک سکینه

ای روضه خوان شام دلگیر مدینه

 

توحید شالچیان

 

 

 

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی